پونتیاک پگاسوس ؛ وقتی قلب فراری در کالبد پونتیاک می‌تپد

پونتیاک پگاسوس ؛ وقتی قلب فراری در کالبد پونتیاک می‌تپد

در سال ۱۹۷۰، پونتیاک نسل دوم فایربرد را روانه بازار کرد. این ماسل‌ کار زیبا قرار بود رقیبی برای فورد موستانگ افسانه‌ای باشد و در کنار شورولت کامارو، پاسخ جنرال موتورز به موفقیت‌های فورد محسوب می‌شد. اما حتی در همان روزهای اولیه عرضه، طراحان پونتیاک مشغول طراحی نسل بعدی این خودرو بودند.

تیم طراحی رویاهای بزرگی برای فایربرد آینده در سر داشت. آنها قصد داشتند قدرت واقعی را زیر کاپوت جای دهند و بر طراحی متمایز و گربه‌مانند خودرو بیافزایند که آن را برای رانندگی در خیابان و پیست مناسب می‌کرد. چیزی که خلق کردند، تکاملی جسورانه بود که مرزها را به شیوه‌های غیرمنتظره‌ای جابجا می‌کرد.

چشم‌انداز آنها شامل چیزی بود که برای یک پونی‌کار تقریباً غیرقابل تصور به شمار می‌رفت: یک موتور V12. این پیشرانه می‌توانست به طور کامل DNA فایربرد را تغییر دهد و آن را به مسیری کاملاً متفاوت از مأموریت اصلی‌اش ببرد. این مفهوم آنقدر رادیکال بود که تیم بازاریابی پونتیاک نمی‌دانست با آن چه کند. آنها چاره‌ای نداشتند جز اینکه آن را یک تمرین طراحی محض بنامند و امیدوار باشند که طرح در استودیو باقی بماند، جایی که فقط طراحان می‌توانستند رویای آنچه می‌توانست باشد را در سر بپرورانند.

در سال ۱۹۷۱، پونتیاک فایربرد را با قدرت موتور فراری V12 به پرواز درآورد. این مفهوم پیشرفته از یک موتور ۱۲ سیلندر فراری الهام گرفته بود که می‌توانست بیش از ۴۰۰ اسب بخار قدرت تولید کند رقمی حیرت‌آور برای آن دوران. طراحی بیرونی نیز به همان اندازه بلندپروازانه بود، با خطوطی تند و خشن و جلو پنجره‌ای گسترده که حضور این هیولای خیابانی راهیجان‌ انگیزتر می‌کرد.

اگرچه این طرح هرگز به تولید نرسید، اما به عنوان یکی از جسورانه‌ترین و هیجان‌ انگیزترین مفاهیم طراحی شده در تاریخ صنعت خودروی آمریکا باقی مانده است. فایربرد V12 نشان می‌دهد که چگونه خلاقیت می‌تواند مرزهای ممکن را جابجا کند، حتی اگر هرگز از صفحه نقشه فراتر نرود.

ایده‌ای که در نهایت به مفهوم پگاسوس تبدیل شد، توسط طراح شورولت به نام جری پالمر ارائه گردید. گزارش‌ها حاکی از آن است که این طرح، نماینده‌ی نگاهی اروپایی به نسل دوم کامارو بود، نوعی تلفیق بین کاماروی نسل دوم (که مقدر بود به یکی از محبوب‌ترین کاماروهای تاریخ تبدیل شود) و فراری ۳۶۵ GTB/4 آن دوران. این ایده به ویلیام میچل، رئیس طراحی جنرال موتورز در آن زمان ارائه شد که آن را دوست داشت اما نه برای کامارو.

پونتیاک این طرح را پذیرفت و یک فایربرد آینده‌نگرانه را با خطوط کلی فایربرد موجود توسعه داد، با قابلیت جایگزینی موتوری که بتواند قدرت واقعی تولید کند. بر روی کاغذ، موتور ۴.۴ لیتری V12 فراری برای مأموریت یک عضله‌ کار ایده‌آل به نظر می‌رسید. این موتور اعداد قابل توجهی از توان و گشتاور ارائه می‌داد که قطعاً می‌توانست رقابت کند. اما یک مشکل وجود داشت، این موتور برای رسیدن به دورهای بسیار بالا ساخته شده بود.

موتور فراری تا ۷۵۰۰ دور بر دقیقه به حداکثر قدرت نمی‌رسید و اوج گشتاور آن در ۵۵۰۰ دور بر دقیقه حاصل می‌شد. برای طرفداران عضله‌ کارها در سال ۱۹۷۰، این اعداد به طور غیرمنطقی بالا بود. خودروهای عضلانی تماماً درباره قدرت لحظه‌ای و گشتاور پایین در ‌دسترس بودند. موتور ۶.۶ لیتری V8 پونتیاک در ترنس ام همان سال این موضوع را به perfección ثابت کرد. این موتور تقریباً همان قدرت فراری را تولید می‌کرد، اما در محدوده دوری بسیار پایین‌تر این کار را انجام می‌داد.

حتی بهتر از آن، موتور پونتیاک ۱۱۲ پوند-فوت گشتاور بیشتر تولید می‌کرد و قدرت اوج آن در تنها ۳۴۰۰ دور بر دقیقه به دست می‌آمد، دقیقاً همان چیزی که رانندگان ماسل‌کارها می‌خواستند. این تفاوت آشکار نشان داد که فلسفه طراحی موتورهای اروپایی با خواست بازار آمریکایی‌ها در آن دوران همخوانی نداشت. هرچند طرح پگاسوس هرگز به تولید نرسید، اما به عنوان نمادی از جسارت و بلندپروازی طراحان آمریکایی در آن دوره طلایی خودروهای عضلانی باقی مانده است.

مفهوم پگاسوس پونتیاک: یک گرند توریزر با پیشرانه فراری

اگرچه این داستان هرگز به اندازه نبرد فورد و فراری به یک فیلم جذاب تبدیل نشد، اما دلیل اصلی آن روایت‌های متفاوتی است که از همکاری میچل و انزو فراری وجود دارد. برخی گزارش‌ها حاکی از آن است که ویلیام میچل با موافقت شخص انزو فراری، پیشرانه‌ای را برای فایربرد جدید دریافت کرد، در حالی که روایت‌های دیگر اشاره دارند که میچل یک موتور V12 از یک فراری ۳۶۵ GTB4 اسقاطی برای استفاده در این مفهوم تهیه کرد.

انتقال قدرت به چرخ‌های عقب به یک چالش فنی تبدیل شد، زیرا گیربکس اتوماتیک سه‌سرعته Turbo 350 قادر به تحمل قدرت موتور دوربالای V12 نبود. بر اساس گزارش‌ها، فراری با ارسال یک گیربکس پنج‌سرعته دستی، مشکل اتصال به محور عقب با دیفرانسیل پوزیتراکشن (دیفرانسیل لغزش محدود) را حل کرد.

به طور مشابه، سایر اجزاء نیز مختص موتور V12 فراری بودند سیستم intake از طریق شش کاربراتور وبر تغذیه می‌شد (که برای قرارگیری زیر کاپوت تعدیل شده بودند) و سیستم اگزوز می‌بایست خروجی موتور را به درستی مدیریت می‌کرد، در نهایت پونتیاک مجبور شد از سیستم اگزوز خود فراری استفاده کند.

ویژگی‌های کلیدی مفهوم پگاسوس:

طراحی تلفیقی از فایربرد نسل دوم و فراری ۳۶۵ GTB/4

استفاده از پیشرانه ۴.۴ لیتری V12 فراری با توان ۳۵۰ اسب بخار

گیربکس پنج‌سرعته دستی فراری

سیستم intake با شش کاربراتور وبر

سیستم اگزوز اختصاصی فراری

دیفرانسیل عقب پوزیتراکشن

این مفهوم که در سال ۱۹۷۱ ارائه شد، هرگز به تولید انبوه نرسید، اما به عنوان نمادی از جسارت و خلاقیت طراحان پونتیاک در آن دوران طلایی خودروهای عضلانی باقی مانده است. پگاسوس ثابت کرد که چگونه می‌توان مرزهای طراحی را جابجا کرد، حتی اگر نتیجه نهایی هرگز به خط تولید نرسد.

توسعه مفهوم پگاسوس: تلفیقی از فایربرد و فراری

در فرآیند توسعه مفهوم پگاسوس، به تدریج ویژگی‌های فایربرد کمرنگ‌تر شد و این مفهوم بیشتر به دیدگاه فراری از یک پونتیاک فایربرد شبیه گردید تا بالعکس. تا زمان تکمیل نمونه نمایشی، ابعاد خودرو بیشتر به یک کوپه گرند تورر شباهت داشت تا یک پونی‌کار.

از نظر تئوری، فضای مورد نیاز برای جای دادن موتور ۴.۴ لیتری V12 فراری می‌بایست حدود یک سوم کوچک‌تر از موتور عظیم ۶.۶ لیتری V8 پونتیاک آن زمان باشد. اما طراحی stretched شده جلو خودرو بیشتر به عنوان یک عنصر نمایشی به نظر می‌رسید که نشان می‌داد این خودرو دیگر فایربرد سابق نیست.

ویژگی‌های منحصر به فرد پگاسوس:

سیستم تعلیق جلو و عقب مستقل که از فناوری پیشرفته‌تری نسبت به فایربرد استاندارد برخوردار بود.

تعدیل‌های گسترده در شاسی برای تطبیق با مشخصات فنی موتور فراری.

طراحی داخلی لاکچری با چرم و مواد اولیه مرغوب که بیشتر به خودروهای اروپایی شباهت داشت.

سیستم ترمز به‌روز شده برای handling قدرت بالای موتور فراری.

این مفهوم در نهایت به نمونه‌ای تبدیل شد که اگرچه از نظر فنی قابل توجه بود، اما هویت اصلی فایربرد را تا حد زیادی تحت الشعاع قرار داده بود. پگاسوس نه کاملاً یک فایربرد بود و نه یک فراری، بلکه ترکیبی جسورانه از هر دو جهان محسوب می‌شد که رویاهای طراحی پونتیاک را در دوره اوج خودروهای عضلانی به نمایش می‌گذاشت.

در مقابل، پنجره عقب دورپیچ (wraparound) از مشخصه‌های نسل آن زمان فایربرد بود و دریچه‌های گلگیر جلو نیز ظاهری قاره‌ای و ظریف به خودرو می‌بخشید که در طرح‌های حجیم و حاشیه‌دار فایربرد آن دوره دیده نمی‌شد. اما شاید مهم‌ترین نشانه فاصله گرفتن از هویت پونتیاک، حذف جلوپنجره دوتیکه (split grille) بود که از المان‌های شناسایی برند پونتیاک محسوب می‌شد.

در نهایت، پنجره عقب دورپیچ احتمالاً تنها نقطه اشتراک باقی‌مانده بین مفهوم پگاسوس و فایربرد بود. فضای داخلی کابین از نظر ابعاد تقریباً مشابه بود (با توجه به عدم وجود ابعاد دقیق برای نمونه مفهومی، تنها بر اساس مشاهده می‌توان گفت که این دو یکسان بودند)، اگرچه ممکن بود راحتی کمتری داشته باشد.

کابین پگاسوس برای پونتیاک بیش از حد اشرافی بود

طراحی داخلی با استفاده از چرم مرغوب، چوب طبیعی و فلزات براق اجرا شده بود که بیشتر به خودروهای لوکس اروپایی شباهت داشت تا خودروهای عضلانی آمریکایی. داشبورد کاملاً جدید و با ابزارهای پیشرفته طراحی شده بود و صندلی‌های اسپرت با پشتی ثابت جایگزین صندلی‌های استاندارد فایربرد شده بودند.

این سطح از تجمل و refinement با تصویر عمومی پونتیاک به عنوان برندی اسپرت و قابل دسترس در تناقض بود. در حالی که فایربرد تولیدی یک خودروی muscle car با ویژگی‌های خشن و عملکردی بود، پگاسوس بیشتر به یک گرند تورر اروپایی شبیه بود که برای مسیرهای طولانی و رانندگی لوکس طراحی شده بود.

این تضاد بین هویت اصلی پونتیاک و جهت‌گیری جدید مفهوم پگاسوس، در نهایت یکی از دلایل اصلی عدم تولید این خودرو بود. پونتیاک دریافت که این مفهوم بیش از حد از DNA اصلی برند فاصله گرفته و ممکن است با استقبال طرفداران سنتی فایربرد مواجه نشود.

مفهوم پگاسوس: یک آزمایش جسورانه اما محکوم به شکست

توسعه فضای موتور و جابجایی فایروال به سمت عقب، منجر به حذف سیستم تهویه مطبوع در نمونه مفهومی پگاسوس شد، اقدامی غیرمعمول برای یک خودروی تولیدی اما کاملاً متداول در نمونه‌های مفهومی که اغلب برای سنجش نظر عمومی یا نمایش فناوری‌های جدید ساخته می‌شوند.

طراحی داخلی کابین به شدت تحت تأثیر فراری بود؛ صفحه کیلومتر مستقیماً از مارانلو تأمین شده بود و فرمان نشان‌ای را نمایش می‌داد که مفهومی تلفیقی از نماد فایربرد (پرنده آتشین) و اسب سرکش فراری بود: پرنده + اسب = پگاسوس. این تلفیق به طور شگفت‌انگیزی طبیعی به نظر می‌رسید.

دلایل شکست پروژه:

حذف هویت آمریکایی و ویژگی‌های ذاتی پونتیاک

عدم تناسب با فرهنگ خودروهای عضلانی آن دوران که بر پایه گشتاور پایین‌دست و صدای غرّش عمیق استوار بود

موتور دوربالای فراری که برای ذائقه آمریکایی‌ها بیش از حد ظریف و بی‌صدا به شمار می‌رفت

طراحی اشرافی و رنگ‌بندی طلایی-زرشکی که بیش از حد تجملی به نظر می‌رسید

سرنوشت نهایی پگاسوس:
پس از لغو پروژه، این خودرو به رنگ قرمز روشن (نه کاملاً مشابه قرمز فراری!) بازنگاری شد که بهتر بیانگر ذات اسپرت و سادگی پونتیاک بود. میچل از این خودرو به عنوان خودروی شخصی استفاده می‌کرد و حتی پس از بازنشستگی نیز گاه‌به‌گاه با آن رانندگی می‌کرد. سرانجام پگاسوس به شرکت بازگردانده شد و در مرکز میراث جنرال موتورز در کنار سایر نمونه‌های مفهومی قرار گرفت.

این پروژه علیرغم شکست، نشان‌دهنده بلندپروازی طراحان جنرال موتورز در آن دوران بود و ثابت کرد که گاهی حتی ایده‌های جذاب نیز ممکن است با واقعیات بازار و هویت برند در تضاد باشند. پگاسوس به عنوان نمادی از جسارت و خلاقیت در تاریخ خودروهای مفهومی آمریکایی باقی مانده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *