انیمیشن The Twits ساخته فیل جانستون، فیلمنامهنویس آمریکایی است که نویسندگی آثار مهمی از جمله «رالف خرابکار» و «زوتوپیا» را بر عهده داشته است. اولین تجربهاش در ساخت، انیمشن «رالف اینترنت را خراب میکند» است که این اثر را به همراه ریچ مور کارگردانی کرد. The Twits اولین انیمیشنی است که او بهصورت مستقل ساخت آن را بر عهده گرفت. نقد این اثر فرصت مناسبی است تا گذر فیل جانسون از مدیوم فیلمنامهنویسی به کارگردانی را بررسی کنیم تا مشخص شود که آیا این دو حرفه مهم در سینما از پس یکدیگر شکل میگیرند و یا اینکه هر دو جایگاه مستقل خود را دارند.
انیمیشن The Twits یک اثر بهشدت شعاری است که از پس این شعارها عملا هیچ تصویری خلق نمیشود. شعارهای عمدتا مثبتاندیش که با شکل نگرفتنش در اثر، رنگ زرد نیز به خود میگیرد. جهان هنر یک جهان خیالین است و فضاسازی انیمیشن این امتیاز مثبت را در اختیار کارگردان قرار میدهد تا با شرایط آسانتری نسبت به سینما، جهان خیالین اثرش را خلق کند اما فیل جانسون ثابت میکند که بیشتر یک فیلمنامهنویس است تا یک کارگردان زیرا هیچکدام از ادعاهای فیلمنامهاش را نمیتواند اجرایی کند و در شعار گفتن دست و پا میزند و قصه میبافد. اما نکته جالب ماجرا اینجا است که کارگردان در کل زمان فیلم بر ضد شعارهای خود عمل میکند. دائما اصرار دارد که به قهرمان داستانش (بیشا) بفهماند که باید با کمک دیگران بر مشکلاتی که جامعه را فرا گرفته فائق آمد اما در کل زمان فیلم بیشا تنها قهرمان داستان است و کودکان دیگر که باید در مقابل اشتباهات بزرگسالان بایستند، عملا نقش سیاهی لشکر را دارند. به غیر از بایزی (نزدیکترین دوست بیشا)، دیگر کودکان یتیمخانه بهقدری در سایه قرار گرفتهاند که مخاطب پس از پایان فیلم، نام آنها و حتی تعدادشان را هم ممکن است به یاد نیاورد. کودکی که در طرف دیگر ماجرا و در میان بزرگسالان قرار دارد هم شرایط بهتری ندارد. تنها کاری که از پسش برمیآید این است که اشتباهات پدر و مادرش را به آنها گوشزد کند.
جهانی را تصور کنید که کودکان در سمت مثبت ماجرا قرار گرفتهاند و بزرگسالان تحت تاثیر دو آنتاگونیست داستان (آقا و خانم توئیت) در سمت منفی. در ضمن تمامی کودکان نیز منفعل هستند و بیشا تنها کنشگر داستان است. این موضوع انیمیشن The Twits است. بنابراین اثر در موضوع و «چه» داستانی مضحک است حال چه برسد به «چگونگی» روایت آن! جهانی که کارگردان خلق میکند، بیشتر از آنکه رویایی، کابوسوار و در یک کلام خیالین باشد، توهمی است. توهمی که در اتوپیای کارگردان رخنه کرده و بر خلاف شعارهایی که میدهد، واضحا دوست دارد که خودش یکتنه به مصاف مشکلات برود و چون اعتمادی به دیگر انسانها ندارد، آنها را ابله و نادان قرض میکند و نسبت بهشان موضع منفی میگیرد. فیل جانستون در اولین تجربه مستقل کارگردانی دست خود را رو میکند و این یکی از بزرگترین مزایای سینما نسبت به سایر مدیومهای هنری است که ناخودآگاه فیلمساز را برای مخاطب عیان میکند. سمپاتش به میمونها و حیوانات نیز از سر علاقه به طبیعت و مقابله با حیوانآزاری نیست. او بهقدری خود را در دنیا تنها میبیند و سعی دارد تمامی هندوانهها را با یک دست بردارد که نیروهای کمکیاش هم توهمی میشوند. حاضر است موجوداتی را برای کمک به خدمت بگیرد که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند زیرا در جهان واقعی کسی را لایق این کار نمیبیند. زمانی که ارتباط یک اثر هنری یا سینمایی با جهان وافعی کات شود، اثر از جهان خیالین خود به دنیای هپروت پرتاب میشود که دیگر نمیتواند ارتباطی با مخاطب برقرار کند.
مشکل دیگر انیمیشن The Twits شخصیتپردازی کاراکترها علیالخصوص دو آنتاگونیست داستان است. کارگردان سعی دارد از آقای توئیت کاراکتری کثیف و گاها ابلهی خلق کند که مورد سواستفاده همسرش قرار میگیرد تا در لحظاتی مخاطب را بخنداند. کثیف بودن و حماقت این کاراکتر بیشتر از آنکه شخصیتپردازی شود و کمدی خلق کند، حالت اگزجره به خود میگیرد. در واقع نوع روایت داستان از ساختن یک تیپ ساده سینمایی هم عاجز است تا کثیفیها و حماقتهای او مخاطب را به خنده وا دارد. قصد مقایسه ندارم اما برای درک بهتر این موضوع، کاراکتر رضا عطاران در سریال «ترش و شیرین» را به خاطر بیاورید تا ببینید چگونه میتوان با ویژگی کثیف بودن یک کاراکتر که در دل شخصیت او جای گیرد، خنده بر لبان مخاطب آورد. زمانی که شخصیت آنتاگونیست شکل نگیرد، تعلیقی هم به وجود نخواهد آمد. در این انیمیشن کمتر لحظهای پیش میآید که مخاطب نسبت به بیشا و دوستانش بهقدری سمپات پیدا کند که بتواند داستان را با آنها تجربه کرده و هیجاناتش برانگیخته شود. مگر در یکی دو سکانس خاص مثل لحظه نجات میمونها از قفس و یا دزدین کلید از گردن آقای توئیت در خواب. این سکانسها هم اگر تعلیق کوچکی داشته باشند، در عوض بهقدری کوتاه برگزار میشوند که فرصت ادامه دار شدن تعلیق را به اثر نمیدهد.
نقد انیمیشن The Twits به سیاست نیز مبتذل و مثل شعارهایش بر ضد خود تبدیل میشود. خلق شهرداری که فقط به فکر پیروزی در انتخابات است و مشکلات شهر برایش کوچکترین ارزشی ندارد، نیاز به شخصیتپردازی و قرار گرفتن در بطن داستان دارد. اما کاراکتر شهردار تنها محدود به یک مصاحبه تلویزیونی چند ثانیهای و حضور در مناظره انتخاباتی میشود که آن اتفاقات مضحک و مسخره را دربردارد. در سینما زمانی میتوان موضوعی را نقد کرد که شخصیت عامل آن موضوع شکل بگیرد و از پس نقد شخصیت، دیدگاه فیلمساز عیان شود اما کارگردان با نمایش مضحک اتفاقات مناظره انتخاباتی، نقد خود را بهشدت مبتذل میکند. جایگزینهای شهردار نیز شرایط بدتری از او دارند بهگونهای که شرایط شهر در زمان او بهتر از دورانی است که نوئیتها قدرت را به دست گرفتهاند. این چه نقدی است که بر ضد خود تبدیل میشود؟ آیا اصلا نقد سیاست است یا نقد مردم؟ هر کسی که در راس کار باشد اوضاع شهر بد است بنابراین چه نیازی بود که شهردار تغییر کند؟ ناخودآگاه ضد مردمی کارگردان در این قضیه نیز بهشدت عیان میشود. در این نقد منظور از ضد مردمی، ناامیدی از مردم است، نه خشم و نفرت نسبت به مردم. امان از سینما و درود بر آن که آنقدر ساده دست فیلمسازش را رو میکند و اجازه نمیدهد که مخاطب را گول بزند.
مشکل دیگر انیمیشن The Twits، فضاسازی شهر است. لوکیشنهای نمایش داده شده اکثرا یا یتیمخانه است و یا خانه توئیتها. البته لوکیشنهای دیگری نیز مانند سالن مناظره انتخاباتی و سالن بولینگ که توئیتها بیشا را گول میزنند و به آنجا میکشانند نیز وجود دارد اما با در نظر گرفتن تمامی این موارد، شهر داستان انیمیشن The Twits هرگز به فضایی مبدل نمیشود که مخاطب همانند کاراکترهای داستان دغدغه نجات آن را داشته باشد. اما دلیل این امر چیست؟ مکان زمانی به فضا تبدیل میشود که بتواند با شخصیتهای داستان ارتباط بگیرد اما زمانی که شخصیتی شکل نگیرد عملا ارتباطی هم صورت نمیگیرد بنابراین فضایی ساخته نمیشود که حس مخاطب را برانگیزاند. به عنوان مثال خانه توئیتها هرگز تبدیل به یک کلبه وحشت نمیشود زیرا شخصیت توئیتها بیشتر از آنکه ترسناک باشند، مضحک هستند، بنابراین ارتباطشان با مکان خانه نیز آنجا را به محیطی مضحک تیدیل میکند که هیچ حس و حتی احساس ترسی که مخاطب را نگران سرنوشت قهرمانان داستان کند، شکل نمیگیرد.
پایان فیلم این قابلیت را داشت که خوب برگزار شود و ظاهرا کارگردان برای اجرای آن تلاش میکند اما باز هم سینما دست کارگردان تازهکار را رو میکند. ترحم بیشا نسبت به آقا و خانم توئیت خوب است زیرا در سینما و بهطور کلی در هنر اگر قرار است ترحمی شکل بگیرد، این ترحم نسبت به کاراکتر منفی داستان است. ترحم نسبت به پروتاگونیست منفعل و ضد فرم هنری است اما برانگیختن احساس ترحم مخاطب نسبت به آنتاگونیست، نتیجه درسی است که کارگردان به کاراکتر منفی داستانش میدهد. نکته حائز اهمیت کنش آنتاگونیست نسبت به ترحمی است که نسبت به او شکل گرفته است. اگر ترحمی شکل بگیرد باید از پس آن درسی باشد که کاراکتر منفی را از گذشته خود پشیمان کند اما اگر قرار به انجام همان کارهای قبلی است، این نوع ترحم هیچگونه معنایی ندارد. بازگشت توئیتها به همان کارهای سابق خود نشان میدهد که فیلمساز درکی از هنر کارگردانی ندارد و این لحظات باز هم ناخودآگاه ضد مردمی او را نمایش میدهد که ناامیدیاش از انسان بهقدری است که هرگز حاضر نمیشود به او فرصتی دوباره بدهد.
از معدود نکات مثبت کارگردانی انیمیشن The Twits میتوان به کاشت و برداشتهایی که در طول فیلم اتفاق میافتد اشاره کرد. به عنوان مثال توپهایی که یکی از میمونها هنگام استرس بالا میآورد که بعدا به سلاحی برای مقابله با توئیتها تبدیل میشود و یا قورباغهای که اگر انگشتانش بوسیده شود، در فرد تاثیراتی میگذارد که از همین امر در پایان داستان برای به دام انداختن توئیتها استفاده میشود. اما نکته حائز اهمیت اینجا است که کاشت و برداشت بهتنهایی کافی نیست. کاشت باید صورت پذیرد، سپس پرداخت شود و در انتها برداشت صورت گیرد. درختی را در نظر بگیرید که دانه آن در زمین کاشته میشود. اگر به این دانه رسیدگی و آبیاری نشود هرگز به یک درخت تبدیل نخواهد شد. کاشت و برداشت در سینما نیز همینگونه است. اگر چه کارگردان با توپهای استرس و انگشتان قورباغه، این کاشتها را انجام میدهد اما پرداخت او به این موضوع اصلا بهقدری نیست که در لحظه استفاده از این المانها، حس مخاطب را با خود همراه کند.
انیمیشن The Twits ثابت میکند که هرچقدر هم یک فیلمنامهنویس، نویسنده بزرگی باشد هیچ دلیلی ندارد که بتواند در زمینه کارگردانی موفق عمل کند. هنر نویسندگی یک چیز است و هنر کارگردانی چیز دیگر. خلق ایده یک چیز است و اجرای آن چیز دیگر. عملا سینما در ایده خلق نمیشود و چگونگی روایت آن ایده است که فرم میسازد. به همین خاطر کارگردانی مهمترین عنصر سینما است و آقای فیل جانستون بهتر است تا وقتی که تکنیک، نوع روایت و فرم سینما را نمیشناسد، دیگر به آن ورود نکند و به مدیوم فیلمنامهنویسی خود که ثابت کرده در آن چقدر موفق است، ادامه دهد.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰





