خبرگزاری Tasnim – فاطمه مرادزاده: شهادت ، به پسرش؛ به غفی: “وقتی بزرگ شدید ، ازدواج کردید و یک دختر دارید ، نام او را” مریم “بسازید.
مریم دستور داد زیرا او امروز یا فردا ، جنوب یا شمال می دانست ، یک قطعه کوچک از خاک غزه او با خون شفاف او سرخ شد. او می دانست که غزه با خون آنها آبیاری نمی شود ، بذر زندگی ابدی آن را جوانه نمی زند.
مریان می دانست که احمد منصور ، فاطیما هاسونا و بیش از ۲۴۰ روزنامه نگار به شهادت می پوشند و در صدر جنگ با رژیم اشغال ایستاده بودند. همان جبهه ای که سلاح آن قلم و دوربین است ، و مأموریت وی پرده برداری از جنایات رژیم و رسوائی رسانه های صهیونیستی است که نسل کشی و کشتن زندگی در یک سرزمین تاریخی و نابودی هویت و تاریخ و تمدن یک ملت و هویت جعلی است.
او می دانست که قوانین بین المللی برای حمایت از روزنامه نگاران در عمل قوانین سوخته است. او می دانست ماده ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۹ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، که از حق آزادی بیان به عنوان اساسی ترین حق فعالیت روزنامه نگاران پشتیبانی می کند ، سالها است که بایگانی شده است. او برعکس را می دانست کنوانسیون های ژنو در سال ۱۹۴۹ و اولین پروتکل اضافی ۱۹۷۷ ، و ماده ۷۹ پروتکل مذکور ، که دولت ها را متعهد به محافظت از روزنامه نگاران در برابر حملات مستقیم و اطمینان از توانایی آنها در زمینه فعالیت در مناطقی از درگیری مسلحانه کرده است ، نه تنها تعهد و ضمانت دارد ، بلکه روزنامه نگاران غزه بزرگترین جهان هستند.
مریم همه اینها را می دانست زیرا شعله های احمد منصور قبلاً بمباران رژیم صهیونیستی را در چادر خبرنگاران تماشا کرده بود. از آنجا که او یک ساختمان چندستوری و یک بقایای آجر و بتن را روی سر فاطمه هاسونا و خانواده اش دیده بود. به دلیل شهادت Ens شریف و همکارانش ، محمد غوری ، ابراهیم زاهیر ، مامنی علی و محمد نوفل ، فقط یک ماه پیش در بمباران خبرنگاران در نزدیکی بیمارستان آل -شفا در شمال غزه بود.
مریم می دانست که شهادت لباس های بزرگی که در سکوت سنگین جهان به خواب می رود ، یک روز روی او می نشیند ، زیرا او روی ۲۴۷ خبرنگار و عکاس می نشیند ، با ۶۳۶۰۰ نفر و ۱۶۵۰۰ کودک غزه.
و خبرنگار غزه می دانست که برای رهایی سرزمین اجدادی خود ، درختان زیتون سبز را دوباره در سراسر فلسطین اشغالی دوباره رشد دهید تا شادی فرزندان فلسطینی آواره شده را در هایفا و جعفا و نابلوس و آل -خالیل و آل -خالیل و الخالیل و جرروزلم و ریفالم و ریفاه و خان ببندند. غزه با سلاح های دوربین و قلم به افراد آزاد جهان می بیند و از این طریق ، همانطور که فرمانده شهید می گوید یحیی سانوار “برنده یا کربلا رخ می دهد.”
مریم در بیمارستان ناصر وارد کربلا شد
و کربلا برای مریم اتفاق افتاد. ۳ سپتامبر ۱۴۰۴ ، در بیمارستان ناصر ؛ هنگامی که مبارزان رژیم اشغال خود را به آسمان شهر خان یونس و بمب های آنها آوردند – چند بار که چندین بار – در ساختمان اضطراری مجتمع پزشکی ناصر ریخت. با اولین بمب و موشک ، طبقه چهارم ساختمان الیاسین ؛ سایت تیم های خبری فروپاشید و تعدادی از شهروندان و بیماران و هوشام الماسری. عکاس و فیلمبردار رویترز به شهادت رسید. هنگامی که خبرنگاران برای کمک به این حادثه به ضبط فیلم ها و عکس ها و نیروهای امدادی رفتند و صحنه های این رویداد تلخ به طور زنده از آژانس خبری الجزیره پخش شد ، این ساختمان دوباره بمباران شد ، و تعدادی از مردم و نیروهای نجات ، به علاوه مریم ابودقکا (دارایی و آسوشیتدپرس) محمد سالام (عکاس خبری آل -جزیره) ، موز ابا (گزارشگر بین المللی چندمدی مانند رویترز) و احمد ابو زیزیز (خبرنگار شبکه خوراک QDS) به زمین و خون کشیده شدند.
بشر
کربلا مریم ، بیمارستان ناصر بود. جایی که آسوشیتدپرس پس از شهادت خبرنگار خود گزارش داد ، مریم اغلب در بیمارستان ناصر واقع شده بود و از وضعیت مجروحان ، بیماران و کودکان گرسنه که سوء تغذیه شده بودند ، گزارش می داد … مریم قهرمان بود.
خودآزمایی و زندگی ؛ اولین تکالیف مریم بود
خون مریم ، که روی خاک و آوار پاشیده شده و با گرد و غبار ضخیم ساختمان فرو ریخته و مایع چسبناک به آرامی به زمین می رسد ، داستان تازه شروع می شود. داستان مری ؛ داستانی که اکنون به زبانها افتاده بود و برگ هر روز در رسانه ها پخش می شد. مانند آن صفحه از زندگی مریم که بخشش کلیه او را قربانی کرده بود. همان صحنه ای که در یک فیلم به تصویر کشیده شده است ، هنگامی که او توانست مقداری از وجود خود را به پدرش اهدا کند و به او فرصتی برای زندگی دوباره بدهد ، او اشک ریخت و پدر را در آغوش گرفت.
بشر
خسته اما مقاوم ؛ درست مثل غزه
داستان مریم به تازگی آغاز شده است ، هرچند که از آخرین تصویر در صفحه اینستاگرام خود خسته شده است. در حالی که او به دیوار آسانسور مجتمع پزشکی ناصر اعتماد کرد ، او به آهنگ خسته اما محکم و مصمم زمزمه کرد: “یانا و رضوان ، من فرش سد هستم” به معنی: بهشت و صلح و رضایت در انتظار او هستند.
بشر
مریم تازه آغاز شده است
شهادت پایان مریم نیست. مریم تازه آغاز شده است. از همان روز او خسته ، حیرت زده ، ناامید ، مایل به قرمز و خاک در خاک و خون ، ققنوس از خاکستر خود در بیمارستان کربلا ناصر. در حال حاضر آن را بذر و در خاک غزه ، با هر نسیم ، رنگ امید بر روی آسمان و در قلب هر یک از مردم آن قرار می گیرد و جوانه می زند و جوانه می زند. در قلب کودکان و نسل های بعدی: در قلب کودکی که نشسته و یک عاشقانه مادرانه را می خواند: “جان ، شما قلب و روح مادر خود هستید … من می خواهم برای من دعا کنید ، برای من دعا کنید تا خوشحال باشم. من می خواهم مرا افتخار کنم ، سخت کار کنم ، پیشرفت خوبی کنم و کسی را بسازم …”
و سپس او در گوشش شهادت داد: “پسرم! امیدوارم که هرگز مرا فراموش نکنید ، مادرت هر کاری که او انجام داد ، فقط این بود که شما را خوشحال کند ، شما را خوشحال و راحت نگه دارد و همه چیز را برای شما فراهم کند. ”
مریم شروع شد. درست هنگامی که او به تنها فرزند خود شهادت داد ؛ دعا ، به دعایی که تاکنون توانسته است مردم غزه را از بار رنج ، مؤمن و صبور و امیدوار کننده بیرون بیاورد.
و مریم و داستان همه مریم غزه ، هنگامی که آهنگ بانوی مقاومت بانوی روزنامه نگار غزه در گوش های محبوب خود آغاز شد. دانه عشق و امید برای روزهای روشن سرزمین زیتون در زندگی فرزندش و گفت: “مرا فراموش نکنید ، مادرت ، مریم و وقتی بزرگ شدید ، ازدواج کردید و یک دختر داشتید ، نام او “مریم” را به خاطر بسپاریدبشر
اینکه مریم می دانست نام او فراموش نشدنی است ، زیرا تکرار نام تنها بانوی ذکر شده در قرآن است و یک سوره با نام خود (مریم) فاش شد و هفت سورا داستان او را ۷۰ بار (۳۴ بار با نام) روایت کردند.
و مریم فراموش نشدنی است زیرا این نامی است که به ایمان ، مقدس بودن و مادری گره خورده است. با نعمت ، نعمت ، با خبرهای خوب ، بشارت ، با تولد ، رشد و با درختان زیتون همیشه …
بشر
بشر
پدر مریم در گور دخترش
پایان پیام/
منبع:تسنیم