به گفته خبرگزاری تاسنیم در کرهرام آباد ، آفتاب داغ بر روی شانه های شهر وحشیانه بود و هوای گرم بوی تابستان لورستان از خاک خشک و عرق مردم برای به یاد آوردن شهدای خود جمع می شد. اما در میان گرمای تابستانی و شلوغ شلوغ ، آرامش عمیقی از خانواده های شهدا وجود داشت. صلح که فقط ناشی از اعتقاد به وضعیت عالی فرزندانشان بود.
خانواده ها در صندلی های سالن نشسته بودند ، سالن شروع می شد ، اما بیشتر آنها تصاویری از امام عممه یا شهدای هسته ای و فرماندهان بودند و سرانجام در دست خانواده ها عکس های قاب فرزندان شهدای خود بودند ، گویی هر قاب پنجره از این زمین روشن تر است.
صدای جمعیت گاهی اوقات در صدای سالن های حماسی سالن ترکیب می شد و جو را دلپذیر تر می کرد. اما در اینجا ، این مراسم تنها بهانه ای برای شنیدن نگرانی ها ، آرزوها و پیام های ابدی شهدا بود که هرکدام اقتدار جمهوری اسلامی را با خون خود آبیاری کرده بودند.
پدر یکی از شهدا با صدای آرام به ما گفت: “با آرزوی شهادت شما را آرزو می کنم ؛ او هر روز تکرار می شد. او گفت من شهید هستم.”
این جمله کوتاه اما معنی دار آنقدر قوی بود که صدای شهید را از اعماق خاک می شنیدید. چه شور و شوق بزرگی برای رویای او برای پرواز در آسمان و همین چیز.
یکی دیگر از خواهر شهید ، که دستنویس برادرش را نگه داشته است ، با نگاهی منزجر کننده اما مصمم گفت: “مهمترین نگرانی او حرم جمهوری اسلامی ایران بود. او همیشه می خواست سرپرست این حرم باشد ، دفاع کند و کارهای مفیدی انجام دهد و سپس شهادت دهد.”
وی ادامه داد: “او به آرزو دست یافت.” “این بزرگترین افتخار برای ما است.”
در میان جمعیت افرادی بودند که احتمالاً در ذهن یا فرزندانشان به شهادت رسیده اند ، اما افرادی نیز بودند که هرگز به شهادت فکر نمی کردند که آرزو می کنند آینده ای روشن و افتخارآمیز داشته باشند و بالاترین غرور و خانواده هایشان را به دست آوردند.
مادر یک شهید نوجوان ، یک ورزشکار جوان گفت: “او رویاهای زیادی داشت.” او همیشه می خواست برتر باشد ، بالاترین. “هلیا همیشه می گفت من می خواهم افتخار کنم ، می خواهم شناخته شوم.”
سخنان مادر در قلب شنونده است که تا حدی تقسیم شده است ، اما پشت آن غرور می گوید که هیچ چیز نمی تواند خاموش شود.
پدر یک شهید دیگر ، که قبلاً شهادت برادر جوان خود را در هشت سالگی تجربه کرده بود ، امروز به عنوان پدر یک شهید تحمیل شده ۱۲ روزه صحبت کرد و از آرمان های بزرگ شهید گفت: “نگرانی شهیدان پیروزی اسلام در تفکیک بود. فکر می کرد که جمهوری اسلامی را شکست می دهد اما کور می نامید.
این اظهارات تصویری واضح از اعتقاد عمیق شهدا به آرمانهای آنها را نشان می داد. ایده آل که با هزینه زندگی آنها به پایان رسید.
خواهر شهید آلایرزا کرامزاده ، صدای آرام اما محکم ، گفت: “تنها نگرانی برادرم این بود که هیچ کس نمی تواند روی خاک ایران پایمال کند.”
و خواهر شهید سید حسن قامی موسوی افزود: “این شهید آرزوی داشت و او را پذیرفت.”
همسر شهید شهید مرزبان این سرزمین گفت: “شهید من مردی از باخدا بود که دارای غیرت و حسادت بود.” او همیشه آرزو داشت شهادت دهد. “نگرانی آن در طول زندگی مرزهای کشور دفاع از آرمانهای انقلابی و امنیت مردم بود.”
و همسر شهید علیزا کرامزاده ، با اشاره به آیه ای از قرآن ، به صداقت شهدایی در میثاق خود با خدا اشاره کرد: “شهدا زنده است و در میان مردانی که صمیمانه به آنها وفادار بودند ، خدا به آنها شهادت داد.
آنچه در این مکالمات شنیده می شد نه تنها روایت چند خانواده اندوهگین ، بلکه بازتاب صدای نسلی که آنها برای دفاع از عزت ، امنیت و ارزش های کشورشان درگذشتند. نگرانی های شهدا فراتر از مرزهای جغرافیایی بود. آنها به دنبال محافظت از حقیقت بودند که از حرم Ahl al -Bayt تا تمامیت ارضی ایران گسترش یافته است.
این توصیفات برای امروز و فردا ما پیام واضحی دارند که اقتدار یک ملت فقط با خون و فداکاری باقی می ماند.
آرزوی شهادت ، که در بسیاری از این مصاحبه ها تکرار شد ، نشان می دهد که شهدای با آگاهی و ایمان به این میدان رفتند. همانطور که یکی از پدر شهید گفت ، “دشمن فکر می کرد جمهوری اسلامی را شکست داد اما نابینا خواند.”
در این روزهای گرم تابستان ، هنگامی که آفتاب سوزاننده روبرو می شود ، با نگاهی به چهره های مصمم خانواده های شهدا یادآور این واقعیت بود که اقتدار ایران از این خون خالص سرچشمه می گیرد. شهدا رفتند ، اما نگرانی های آنها زنده است و هر اینچ از خاک ایران شواهدی از آرزوهای بزرگ آنها است.
بشر
پایان پیام/
منبع:تسنیم