اکوایران: اگر بدانیم تاریخ مرگ یک ابرقدرت نه در اتاق های مخفی جنگ، بلکه در لایه های پنهان معادله ریاضی و آمار مرگ و میر نوزادان نوشته شده است، چه؟ در روزهایی که جهان مبهوت قدرت نظامی کرملین بود، چه کسی و چگونه صدای له شدن استخوان های این غول را سال ها قبل از سقوط شنیده بود؟
در طول جنگ سرد، پیش بینی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک سکه رایج در میان سیاستمداران و مفسران غربی بود. اما اگر لایه ضخیم لفاظی جنگ سرد را حذف کنیم، متوجه میشویم که اکثریت قریب به اتفاق این پیشبینیها فاقد مبنای علمی و دادهمحور بوده و قادر به درک مکانیسمهای واقعی نظام توتالیتر شوروی نبودهاند.
اما در کنار این هیاهوها، متفکران و تحلیل گرانی بودند که نه با گوی بلورین، بلکه با ابزار اقتصاد، جمعیت شناسی و جامعه شناسی این ابرقدرت را کالبد شکافی کردند. این گزارش به مناسبت سالگرد فروپاشی شوروی در ۶ دسامبر ۱۳۷۰ (۵ آذر ۱۳۷۰) به بررسی دیدگاه های پنج اندیشمند برجسته ای می پردازد که سال ها و حتی دهه ها قبل از وقوع فروپاشی، با دقت ریاضی، علل فروپاشی را ترسیم کرده بودند.
۱. لودویگ فون میزس: عدم امکان محاسبه اقتصادی.۱۹۲۰)
قبل از اینکه اتحاد جماهیر شوروی به یک ابرقدرت تبدیل شود، لودویگ فون میزس، اقتصاددان بزرگ مکتب اتریش، فرمانی را در دهه ۱۹۲۰ صادر کرد که بر سرنوشت اجتناب ناپذیر این سیستم مهر و موم زد. استدلال میزس نه سیاسی بود و نه اخلاقی. بلکه کاملا فنی و مبتنی بر منطق اقتصادی بود. او در مقاله معروف خود، «محاسبات اقتصادی در جامعه سوسیالیستی»، استدلال کرد که سوسیالیسم به طور مؤثر «بازار» را حذف میکند، زیرا مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را از بین میبرد. بدون بازار قیمت واقعی شکل نمی گیرد و بدون قیمت محاسبه سود و زیان غیر ممکن می شود. میزس توضیح داد که یک برنامه ریز مرکزی، صرف نظر از اینکه چقدر باهوش باشد، نمی تواند بفهمد که کدام منابع کمیاب باید برای بیشترین بازدهی بدون سیگنال های قیمت در کجا خرج شود. او پیش بینی کرد که اقتصاد شوروی به هرج و مرج و فقر مطلق ختم خواهد شد، نه به دلیل کمبود منابع یا فقدان تلاش، بلکه به دلیل «کوری ساختاری» در تخصیص منابع.
مطابقت این پیش بینی با واقعیت های اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۸۰ شگفت انگیز بود. اتحاد جماهیر شوروی در سالهای پایانی خود دقیقاً در آن هرج و مرج قرار گرفته بود که میزس نسبت به آن هشدار داده بود. کارخانه های بزرگ شوروی محصولاتی تولید می کردند که یا فاقد کیفیت بودند یا مشتری نداشتند، در حالی که کالاهای اساسی مانند کفش و صابون کمیاب بودند. فقدان مکانیزم قیمت به این معنی بود که هیچ راهی برای سنجش کارایی اقتصادی وجود ندارد. اتحاد جماهیر شوروی به جای ایجاد ثروت، سرمایه را نابود می کرد. زیرا هزینه تولید کالا در واقع بیش از ارزش نهایی آنها برای جامعه هزینه دارد. فروپاشی اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی اثبات تاریخی نظریه میزس بود: بدون قطبنمای قیمتها، کشتی اقتصاد در اقیانوس منابع غرق خواهد شد.
۲. الفمانوئل تاد: جمعیت شناسی به عنوان آینه ای از اقتصاد (۱۹۷۶)
در حالی که آژانسهای اطلاعاتی غربی از زرادخانههای هستهای شوروی وحشت داشتند، امانوئل تاد، جمعیتشناس جوان فرانسوی، به آمارهای به ظاهر خشک جمعیتی نگاه کرد و به حقیقتی هولناک پی برد. در پاییز نهایی، تاد بر یک شاخص کلیدی تمرکز کرد: میزان مرگ و میر نوزادان. او دریافت که اتحاد جماهیر شوروی تنها کشور صنعتی در جهان است که در آن نرخ مرگ و میر نوزادان به جای کاهش در حال افزایش است. تاد استدلال کرد که این آمار فقط یک عدد سلامت نیست، بلکه خلاصه ای از وضعیت کلی اقتصاد و جامعه است. افزایش مرگ و میر نوزادان نشان دهنده فروپاشی زیرساخت های فناوری، کمبود مواد غذایی با کیفیت، فساد در سیستم توزیع دارو و وخامت عمومی سطح رفاه است. او به این نتیجه رسید که اتحاد جماهیر شوروی دیگر یک کشور مدرن نیست، بلکه یک ساختار جهان سومی با پوسته نظامی است که از درون پوسیده شده است.
تحلیل تاد کاملاً با واقعیت فروپاشی مطابقت داشت، زیرا او نشان داد که سقوط اتحاد جماهیر شوروی ناگهانی نبود، بلکه یک روند طولانی از دهه ۱۹۷۰ بود. پیش بینی او نشان داد که اقتصاد شوروی توانایی خود را برای تأمین اولیه ترین نیازهای انسانی (حفظ جان نوزادان) از دست داده است. زمانی که گورباچف به قدرت رسید، با جامعه ای مواجه شد که از نظر زیستی و روانی خسته شده بود. تاد به درستی تشخیص داد که قدرت نظامی نمی تواند ضعف اساسی زیرساخت های مدنی و اقتصادی را پوشش دهد.
۳. هلن کار دانکوس: اقتصاد نابرابری و بمب ساعتی قومیت (۱۹۷۸)
هلن کار دانکوس با رویکردی که پیوندی بین اقتصاد و جامعه شناسی بود، اسطوره «انسان شوروی» (Homo Sovieticus) را به چالش کشید. او بر شکاف بزرگ در توسعه اقتصادی و نرخ رشد جمعیت بین «هسته اسلاو» (روسیه، اوکراین، بلاروس) و «پیرامون مسلمانان» (آسیای مرکزی) تمرکز کرد. دانکوس مشاهده کرد که جمهوریهای اسلاو با کاهش نیروی کار و پیری جمعیت مواجه بودند، در حالی که جمهوریهای جنوبی با یک انفجار جمعیت مواجه بودند. استدلال او این بود که اقتصاد فرماندهی شوروی نمی تواند این عدم تعادل را مدیریت کند. انتقال منابع از جمهوریهای غنیتر به جمهوریهای فقیرتر باعث نارضایتی در مرکز میشود و ناتوانی در ایجاد اشتغال در حاشیه باعث میشود که ناسیونالیسم در آنجا بالا بیاید. او پیش بینی کرد که اتحاد جماهیر شوروی نه توسط یک دشمن خارجی، بلکه توسط نیروهای گریز از مرکز قومی که ریشه در نابرابری اقتصادی دارند، تجزیه خواهد شد.
اگرچه دانکوس تصور میکرد که جرقه اولیه از آسیای مرکزی (در حالی که از بالتیک شروع شد) به وجود آمد، اما مکانیسم فروپاشی را به درستی شناسایی کرد. در طول بحران اقتصادی اواخر دهه ۸۰، دقیقاً این شکاف ها فعال شد. جمهوریهای ثروتمندتر – مانند کشورهای بالتیک و حتی خود روسیه در زمان یلتسین – دیگر مایل نبودند بار اقتصادی حفظ امپراتوری را به دوش بکشند. اقتصاد ورشکسته شوروی دیگر «چسب» لازم برای کنار هم نگه داشتن ملل مختلف را نداشت. دانکوس پیشبینی کرد که وقتی اقتصاد فروپاشید، هویتهای قومی جایگزین هویتهای ایدئولوژیک خواهند شد و امپراتوری را تکه تکه خواهند کرد.
۴. راندال کالینز: ژئوپلیتیک و هزینه های سربار امپراتوری (۱۹۸۰)
راندال کالینز، جامعه شناس آمریکایی، با استفاده از نظریه های ماکس وبر، تحلیل مفصلی از رابطه بین «گسترش نظامی» و «قدرت اقتصادی» ارائه کرد. او سقوط اتحاد جماهیر شوروی را زمانی که به افغانستان حمله کرد و قدرتمند به نظر می رسید، پیش بینی کرد. استدلال کالینز مبتنی بر مفهوم “گسترش بیش از حد” بود. او معتقد بود که اتحاد جماهیر شوروی در تله جغرافیایی افتاده است. رقابت با اتحاد قدرتمند غربی، چین در شرق، و ناآرامی در جنوب، هزینه های لجستیکی و نظامی سرسام آوری را بر اقتصاد تحمیل می کند. کالینز پیش بینی کرد که این فشار نظامی منابع کمیاب را از بخش غیرنظامی اقتصاد تخلیه می کند و منجر به بحران مشروعیت در داخل می شود. بر اساس مدل او، هیچ دولتی در درازمدت نمی تواند امپراتوری را حفظ کند که بازده اقتصادی آن کمتر از هزینه نظامی آن باشد.
مطابقت بین پیش بینی کالینز و واقعیت قابل توجه بود. در دهه ۱۹۸۰، تخمین زده شد که بین ۱۵ تا ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخلی شوروی (GDP) صرف هزینه های نظامی می شود. در حالی که این رقم برای آمریکا ۵ تا ۷ درصد بود. این «اقتصاد جنگ در زمان صلح» عملاً توسعه زیرساختها و تولید کالاهای مصرفی را متوقف کرد. همانطور که کالینز پیش بینی کرد، تلاش شوروی برای رقابت در جنگ ستارگان ریگان در حالی که همزمان در افغانستان می جنگید، آخرین میخ ها را به تابوت اقتصادی کشور کوبید.
۵. آندری آمالریک: خلاء ایدئولوژیک و رکود اقتصادی (۱۹۷۰)
آندری آمالریک، مخالف اتحاد جماهیر شوروی، در رساله خود “آیا اتحاد جماهیر شوروی تا سال ۱۹۸۴ دوام خواهد آورد؟” آخرین حلقه این زنجیره تحلیل را تکمیل کرد. در حالی که دیگران بر آمار تمرکز کردند، آمالریک بر روانشناسی اقتصاد سیاسی تمرکز کرد. او استدلال کرد که رژیم شوروی تنها بر دو پایه استوار است: زور و ایدئولوژی. اما او به درستی تشخیص داد که ایدئولوژی کمونیسم مرده است و به یک آیین پوچ تبدیل شده است که هیچ کس، حتی نخبگان حزبی، به آن اعتقاد ندارند. سیستمی که نوید بهشت کارگری را می داد، جهنمی از کمبود ایجاد کرده بود. او پیشبینی کرد که به محض اینکه رژیم با یک بحران جدی مواجه شود و نخواست یا نتواند از «نیروی خالی» استفاده کند، کل ساختار فرو خواهد ریخت. زیرا فاقد هرگونه مشروعیت داخلی یا پشتوانه مردمی است.
پیشبینی آمالریک شاید دراماتیکترین مطابقت را با وقایع سال ۱۹۹۱ داشت. کودتای اوت ۱۹۹۱ شکست خورد، نه به این دلیل که ارتش ضعیف بود، بلکه به این دلیل که سربازان و مردم دیگر دلیلی برای دفاع از نظام شوروی نمیدیدند. تحلیل آمالریک نشان داد که اقتصاد ناکارآمد (که میزس پیشبینی کرده بود) به زوال اجتماعی (که تاد پیشبینی کرده بود) و تنشهای قومی (که دانکوس در مورد آن هشدار داده بود) و در نهایت به یک خلأ ایدئولوژیک مطلق منجر شده است. زمانی که گورباچف سعی کرد با پروسترویکا سیستم شوروی را نجات دهد، ناخواسته اعتراف کرد که سیستم شوروی کار نمی کند، بنابراین پیش بینی آمالریک مبنی بر فروپاشی آن به دلیل عدم مشروعیت محقق شد.
کالبد شکافی یک فروپاشی: وقتی علم بر توهمات سیاسی غلبه می کند
بررسی این پنج دیدگاه نشان می دهد که فروپاشی شوروی نه یک «حادثه تاریخی» بوده و نه صرفاً نتیجه توطئه های خارجی بوده است. این فروپاشی نتیجه منطقی و اجتناب ناپذیر نقص های ساختاری در مدل اقتصادی و سیاسی شوروی بود. میزس نشان داد که موتور اقتصادی (سیستم قیمت) وجود ندارد. تاد نشان داد که بدنه جامعه در حال مرگ است. دانکوس نشان داد که اعضای بدن (جمهوری ها) یکدیگر را دفع می کنند. کالینز نشان داد که بار بدن این بیمار بیش از آن است که بتواند تحمل کند. و آمالریک نشان داد که هیچ روحیه و انگیزه ای برای ادامه زندگی باقی نمانده است. این پیش بینی ها به ما می آموزند که واقعیت های اقتصادی و اجتماعی در نهایت بر توهمات سیاسی غلبه خواهند کرد، البته به کندی.





