کسانی که با ذهنیت «میانه» فکر می کنند، اصول را نسبی می دانند تا ثابت. برای آنها، اصول با “جایی که فرد ایستاده است” تعریف می شود، نه با “آنچه که برای آن ایستاده است”. هرکسی که واقعاً سعی می کند مستقیماً در وسط هر مناقشه چپ و راست بایستد، ناگزیر به یک نسبی گرا تبدیل می شود. فضایل و ارزش های او با بادهای سیاسی تغییر خواهد کرد. اخلاق او همیشه بر اساس موقعیت او خواهد بود نه بر اساس اصول.
منتشر شده در سرریزهای یک مغز لیبرال (سرریزهای یک مغز لیبرال)
من اخیراً این پست را دیدم:
تصویر ۱- سود وسط بازی در سیاست به اندازه وسط کشیدن در طناب کشی است. جایگاهی خالی و بدون ارزش و فضیلت است.
با طنز جواب دادم:

تصویر ۲- اگر واقعاً محکم بکشیم به طوری که عوضی های دو سر طناب به هم برخورد کنند و سپس میانه روهای راست و چپ بتوانند صحبت کنند؟ من فکر می کنم خیلی بهتر از زمانی است که چپ افراطی و راست افراطی پیروز می شوند و ما را به زمین بایر غیر لیبرال و غیرمنطقی خود می کشانند.
همانطور که انتظار می رفت، این امر باعث شد برخی از خوانندگان فکر کنند که من اساساً از یک موضع “میانه” دفاع می کنم، گویی که خود حد وسط یک موضع اخلاقی است. البته من چنین قصدی نداشتم. مثل همیشه، من از گفتوگوی منطقی و پرشور در هر دو طرف شکاف سیاسی دفاع کردم و با جناحهای غیرلیبرالی که طرفدار بسته شدن گفتوگو بودند، مخالفت کردم. به عبارت دیگر من از لیبرالیسم دفاع می کردم.
اما این گفتگوها چیزی را نشان داد که ارزش توضیح مجدد دارد: تفاوت بین میانجیگری و لیبرالیسم.
این پست بهترین خلاصه از پاسخ هایی است که دریافت کردم:

تصویر ۳ – حدس میزنم که آنها لغو بردهداری در ایالات متحده را یک امر چپ افراطی میدانستند. خوشحالم که تندروها پیروز شدند.
من نیز – اما این به سوء تفاهم از حد وسط در مقابل اصول لیبرال منسجم است.
کسانی که با ذهنیت «میانه» فکر می کنند، اصول را نسبی می دانند تا ثابت. برای آنها، اصول با “جایی که فرد ایستاده است” تعریف می شود، نه با “آنچه که برای آن ایستاده است”. هرکسی که واقعاً سعی می کند مستقیماً در وسط هر مناقشه چپ و راست بایستد، ناگزیر به یک نسبی گرا تبدیل می شود. فضایل و ارزش های او با بادهای سیاسی تغییر خواهد کرد. اخلاق او همیشه بر اساس موقعیت او خواهد بود نه بر اساس اصول.
شاید افرادی با چنین عقایدی وجود داشته باشند، اما من تا به حال چنین کسی را ندیده ام.
در واقع، بسیاری از افراد اصولگرا که امروز خود را در “مرکز” می بینند، تنها به این دلیل هستند که ارزش هایشان آنها را در آنجا قرار داده است. لیبرالها – کسانی که آزادی فردی را ارج میگذارند – اکنون در این موقعیت قرار دارند، زیرا تعهد ما به دموکراسی، آزادی بیان، و آزادی عقیده، ما را در مقابل «بیدار» استبدادی و «ضد بیدار» اقتدارگرا قرار داده است.
هدف لیبرالی حفاظت از فرآیندهای دموکراتیک، آزادی عقیده و آزادی بیان، و کثرت گرایی دیدگاه ها، ما را در نظر چپ رادیکال «محافظه کار» جلوه می دهد، زیرا ما در تلاش هستیم تا مبانی فلسفی لیبرال تمدن غرب را از بین ببریم. نگه دارید انجام همین هدف ما را در برابر راست ارتجاعی «مترقی» جلوه می دهد، زیرا حاضر نیستیم دستاوردهای آزادی مذهبی، آزادی فردی و حقوق برابر را بدون توجه به نژاد، جنسیت یا گرایش جنسی به عقب برگردانیم. هر دوی آنها ما را به “دفاع از وضع موجود” متهم می کنند زیرا هر دوی آنها وضعیت موجود را هنجارهای جامعه می دانند که دوست ندارند. و هر دوی این گروه ها آزادی فردی را محوری در وضعیت موجود می دانند، حتی اگر جامعه مورد نظرشان که این آزادی را رد می کند، در تضاد کامل با یکدیگر باشد.
ما مدام تشویق میشویم که در یک جهت یا آن طرف کمی (یا بسیار) غیرلیبرال شویم. فقط این نوع سخنرانی و این کتاب ها را ممنوع کنید. فقط این گروه را به خاطر بیان این دیدگاه ها مجازات کنید. فقط به این تاییدیه ها نیاز دارید. فقط حق زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی را که دیگران دارند، از این گروه از مردم محروم کنید. ما اینها را قبول نداریم و به همین دلیل «وسط» گیر کرده ایم. کسانی که فقط در چارچوب شرایط سیاسی فکر می کنند و نه در چارچوب اصول، ما را «مرکز» می بینند و ادعا می کنند که این موضع میانه است که موقعیت ما را مشخص و هدایت می کند. آنها حتی می گویند ما در مورد مسائل دیگر، حتی مسائلی مانند برده داری، که مستقیماً به آزادی هایی که ما در واقع خودمان را با آن تعریف می کنیم، مربوط می شود، «در میانه» ایستاده ایم. شاید دلیلش این باشد که خودشان به رادیکالیسم گرایش دارند و در هر شرایطی موضع رادیکال می گیرند، نه اینکه اصول ثابتی دارند؟
در مقابل، همانطور که الکس مرسدس اشاره می کند، لیبرالیسم اغلب یک موضع رادیکال بوده است. تعهد به آزادی فردی باعث انقلاب آمریکا شد. این پایه و اساس لغو برده داری و حق رای زنان و جنبش های حقوق مدنی بود. مبارزه برای آزادی همیشه رادیکال و همیشه لیبرال بوده است. این مبارزه همچنان الهام بخش بسیاری از جنبش های رادیکال در سایر نقاط جهان است.
کسانی از ما که اکنون در دموکراسیهای لیبرال زندگی میکنند از خوش شانسی نادری برخورداریم که در جوامعی زندگی میکنیم که بردهداری را لغو کردهاند، قوانین اساسی نوشتهاند و هنجارهایی را برای حمایت از آزادی عقیده، آزادی بیان و برابری در برابر قانون وضع کردهاند. ما هرگز جامعه ای کاملاً لیبرال نداشته ایم و احتمالاً هرگز نخواهیم داشت زیرا انسان ها گونه ای کاملاً لیبرال نیستند. همیشه مستبدانی هستند که باید با آنها برخورد کرد. با این حال، در مقایسه با جایگزین های تاریخی و جهانی، عملکرد بسیار خوبی داشته ایم.
این وضعیت ما را در موقعیتی قرار می دهد که از آن اصول لیبرال دفاع کرده و بیشتر تحقق بخشیم، نه اینکه برای دستیابی به آنها انقلابی رادیکال انجام دهیم. به همین دلیل است که ما “در میانه” به نظر می رسیم زیرا واقعاً سعی می کنیم از وضعیت موجود مبانی لیبرال فلسفی مدرنیته غربی در برابر نیروهای رادیکال چپ و نیروهای ارتجاعی راست محافظت کنیم.
چنین موضعی ربطی به تعهد وسط ایستادن ندارد! و بیم آن می رود که با تعمیق دوقطبی شدن و ظهور جریان های غیرلیبرال از چپ و راست و اسلام گرا، دفاع لیبرال از آزادی فردی، آزادی بیان، دموکراسی و حقوق برابر دوباره رادیکال به نظر برسد. وظیفه ما این است که نگذاریم این اتفاق بیفتد و لیبرالیسم را به عنوان مرکز اخلاقی یک جامعه آزاد زنده نگه داریم. این یک تعهد آبکی به خط هافبک نیست. این یک تعهد رادیکال به آزادی است.
ما واسطه نیستیم. ما لیبرال هستیم. و آینده لیبرال دموکراسی های غربی بستگی به این دارد که لیبرالیسم دیدگاه غالب باقی بماند.
همانطور که در ابتدا تراوشات یک مغز لیبرال نوشتم:
لیبرالیسم چارچوب فلسفی زیربنایی لیبرال دموکراسی ها و در نتیجه مشخصه تعیین کننده تمدن غرب است. اگر به ارزش های زیر اعتقاد دارید، به اساسی ترین معنا یک لیبرال هستید:
- تعهد به آزادی فردی – آزادی عقیده، بیان و اجتماع (فردگرایی)
- تحمل تفاوت و میل به “زندگی و اجازه زندگی” و نیز شناخت ارزش تنوع دیدگاه ها در پیشبرد دانش و حل تعارضات در جامعه دموکراتیک (کثرت گرایی).
- به رسمیت شناختن انسانیت مشترک و حقوق، آزادی ها و مسئولیت های مشترک که بر عهده همه ماست (جهان گرایی)
- گرایش به اصلاحات تدریجی به جای انقلاب یا ارتجاع برای حل مشکلات اجتماعی
- تعهد به دفاع فعالانه از حق دیگران برای باور کردن، صحبت کردن و زندگی به گونه ای که می خواهند، تا زمانی که به دیگران آسیب مادی وارد نکنند یا آزادی های آنها را انکار نکنند.
- این باور که همه انسانها با حق برابر برای زندگی، آزادی و تلاش برای خوشبختی متولد می شوند و محرومیت از این حقوق تنها در صورتی قابل توجیه است که خود فرد با اعمال زیانبار خود آنها را از بین ببرد.
- با درک این واقعیت که تهدید آزادی تنها از جانب دولت نیست، بلکه از ایدئولوژی ها، افراد و گروه های اقتدارگرا نیز سرچشمه می گیرد. بنابراین، اصول لیبرالی را نه تنها در قانون، بلکه در جامعه نیز باید درک کرد و به آن ارزش داد.
- اعتقاد به اینکه حفظ لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی که لیبرالیسم در آن شکوفا می شود به نفع اکثریت قاطع مردم است.





