اکو ایران: جابه جایی ارکان درآمدی در لایحه بودجه ۱۴۰۵ فراتر از یک تصمیم فنی، تغییر در رابطه دولت و ملت است. این سند مالی که به شکل بی سابقه ای مبتنی بر درآمدهای مالیاتی است، جامعه را با ابهام مضاعفی مواجه کرده است. اگر تولید زیر بار فشار مالیات و حذف ارز ممتاز بند بیاید، چه کسی زباله های تورم ناشی از کسری مالیات را جمع آوری خواهد کرد؟ و آیا در صورت پر شدن بیت المال، آیا دولت می تواند بدون پاسخگویی روشن به اموال مردم به تصمیم گیری در مسیر دوران رانت ادامه دهد؟
لایحه بودجه ۱۴۰۵ کل کشور را باید فراتر از یک سند حسابداری سالانه و به عنوان یک نقطه عطف پارادایم در تاریخ اقتصاد سیاسی ایران تحلیل کرد. در این لایحه دولت یا به دلیل اجبار ناشی از تحریم ها و یا با هدف اصلاحات ساختاری، اتکای خود را به درآمدهای ناپایدار نفتی قطع کرده و به صورت بی سابقه ای بر درآمدهای مالیاتی تکیه کرده است. این تغییر مسیر یک پیام روشن دارد: هزینه های اداره کشور دیگر قرار نیست از چاه های نفت بیرون بیاید، بلکه باید از طریق معاملات بازار، سود شرکت ها و مصرف شهروندان تامین شود. اما این جراحی بزرگ در خلاء اتفاق نمی افتد. بلکه برای یک سیستم اقتصادی که با تورم مزمن، رکود تولید و ناهماهنگی عمیق دست و پنجه نرم می کند، اعمال می شود.
این گزارش به دنبال پاسخگویی به دو سوال حیاتی است که سرنوشت اقتصاد ایران در سال ۱۴۰۵ را رقم می زند: اگر این درآمدهای مالیاتی به دلیل رکود بازار محقق نشود، چه عواقبی را در پی خواهد داشت؟ و اگر دولت موفق به اخذ این مالیات شود، چه تعهدات و الزامات سیاسی جدیدی بر دوش او خواهد بود؟
عمل ۱: اگر این اتفاق نیفتد چه؟
در لایحه ۱۴۰۵، دولت پیش بینی کرده است که حدود ۲۹۶۱ حمت مالیات دریافت کند. برای درک بزرگی این عدد کافی است بدانیم این رقم بیش از ۱۱ برابر درآمدهای نفتی پیش بینی شده در همان لایحه است. اما منطق اقتصادی هشدارهای جدی در برابر این خوش بینی دارد.
اول: معمای رشد ۱.۵ درصدی و فشار بر مالیات دهندگان
مهمترین تناقض این لایحه در پیش بینی نرخ رشد اقتصادی است. بر اساس برآوردهای کارشناسان و حتی پیش بینی های ضمنی دولت، رشد اقتصادی در سال ۱۴۰۵ به طور خوش بینانه ۱.۵ درصد برآورد می شود. در ادبیات اقتصادی، مالیات سالم باید با «ارزش افزوده مازاد» و «کیک رشد اقتصاد» تامین شود. وقتی اقتصاد در آستانه رکود و رشد ناچیز ۱.۵ درصدی قرار دارد، جهش درآمدهای مالیاتی از کجا ناشی می شود؟
پاسخ تلخ این است که این درآمد از «سود جدید» گرفته نمی شود، بلکه از «اصل سرمایه» و نقدینگی حیاتی شرکت ها گرفته می شود. این رویکرد نمونه بارز حرکت در جهت مخالف «منحنی لافر» است. اگرچه دولت فکر میکند با افزایش نرخها و سختگیریها درآمد بیشتری کسب خواهد کرد، اما در عمل با خشکاندن ریشههای تولید، پایه مالیاتی سالهای آینده را از بین میبرد. در شرایطی که پای اقتصاد بزرگ نمی شود، بریدن قطعات بزرگتر برای دولت تنها به معنای رکود بخش خصوصی و کوچک شدن سفره مردم است.
دوم: حذف ارز ممتاز و قدرت خرید
موضوع زمانی پیچیدهتر میشود که بدانیم دولت در لایحه ۱۴۰۵ تصمیم به حذف ارز ترجیحی گرفته است. اگرچه این سیاست میتواند در بلندمدت به شفافیت قیمتها کمک کند، اما در کوتاهمدت به معنای شوک هزینهای برای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان است. تولیدکننده از یک سو با افزایش شدید قیمت مواد اولیه و نیاز به سرمایه در گردش چندگانه مواجه است. از سوی دیگر قدرت خرید مصرف کننده که در سال های اخیر زیر بار تورم خم شده، با حذف ارز ترجیحی دوباره کاهش می یابد.
در چنین شرایطی افزایش میزان و حجم مالیات بر ارزش افزوده (مالیات بر ارزش افزوده) در بودجه که مالیاتی مبتنی بر مصرف است، بسیار پر ریسک خواهد بود. وقتی قدرت خرید مردم کاهش یابد، کل تقاضا در بازار کاهش می یابد و طبیعتا درآمد دولت از محل مالیات بر فروش محقق نمی شود. این چرخه معیوب تله ای است که بودجه ۱۴۰۵ را تهدید می کند.
سوم: تفاوت آشکار بین کسری بودجه مالیاتی و کسری بودجه نفت
اساسی ترین دلیل تکیه بیشتر بر درآمدهای مالیاتی به جای درآمدهای نفتی، تردیدهای جدی در تحقق این درآمدها بر اساس تجربه امسال است. اما سوال اساسی این است که اگر درآمدهای مالیاتی به شرح فوق محقق نشود، چه عواقبی دارد؟ آیا کسری بودجه مالیاتی در مقایسه با کسری بودجه نفت اثرات منفی بیشتری خواهد داشت؟
در نگاه اول، هر دو کسری اگر به استقراض از بانک مرکزی ختم شود تورم زا هستند. اما مکانیسم تأثیر آنها بر «تولید» متفاوت است. وقتی درآمد نفت محقق نمی شود، دولت پول ندارد و اقدام به چاپ پول می کند. این باعث افزایش نقدینگی و تورم می شود. اما در این مورد، شرکتهای تولیدی و کارخانهها همچنان پابرجا هستند و کالا تولید میکنند. تنها مشکل گرانی اجناس است. در واقع، ما در حال تجربه تورم هستیم، اما «عرضه کالا» لزوما متوقف نشده است.
اما در یک بودجه مبتنی بر مالیات، داستان کاملاً متفاوت است و اقتصاد با خطر “شوک سمت عرضه” مواجه است. زمانی که دولت اصرار دارد سهم سنگینی از مالیات را در شرایط رکود جمع آوری کند، در واقع مالیات ها را از یک ابزار توزیعی به هزینه سربار تولید تبدیل می کند. افزایش بار مالیاتی در شرایط رکود، هزینه نهایی تولید را افزایش می دهد و نقطه سر به سر شرکت ها را به سطوح بالاتر منتقل می کند. شرکت هایی که قبلاً با حاشیه سود پایین کار می کردند، به دلیل این شوک هزینه متحمل ضرر شده اند و مجبور به کاهش تولید یا تعطیلی کامل می شوند.
این فرآیند منجر به جابجایی منحنی عرضه کل به چپ و کاهش موجودی کالا در بازار می شود. فاجعه نهایی زمانی تکمیل می شود که دولت پس از ورشکستگی بنگاه ها و شکست درآمدهای پیش بینی شده مجبور به چاپ پول برای تامین هزینه های خود شود. اینجاست که خطرناک ترین ترکیب اقتصادی رخ می دهد: حجم عظیمی از نقدینگی تورمی که به دنبال کالاهای کمیاب است. برخلاف کسری نفت که پول زیادی به دنبال کالاهای موجود بود، در اینجا پول زیادی به دنبال کالاهای کمیاب است. وضعیتی که اقتصاد را در گرداب «رکود تورمی عمیق» (Stagflation) گرفتار کرده و همزمان با تورم لجام گسیخته، زیرساخت های تولید و اشتغال را نیز از بین می برد.
عمل دوم: اگر اتفاق بیفتد چه؟
با تمام جزئیات بالا، فرض کنیم دولت بدون نشان دادن آثار بد رکود اقتصادی و از دست دادن قدرت خرید مردم، امکان اخذ مالیات را داشته باشد و این گذر را بدون تلفات قابل توجهی پشت سر بگذارد، در چنین شرایطی، بحران بعدی پدیدار خواهد شد و این ماهیت اقتصاد سیاسی مالیات است. گذار از «دولت نفتی» به «دولت مالیاتی» مستلزم بازنویسی قرارداد اجتماعی است. در دوران نفت، دولت خود را «صاحب ثروت» میدانست، اما وقتی بودجه مستقیم از منابع مردم تأمین میشود، دولت «وکیل خرج» میشود و باید پاسخگو باشد.
اول: کدام موسسه، کدام برنامه و چرا؟
تاکنون دولت از درآمدهای حاصل از فروش نفت که از نظر فقهی انفال محسوب می شود، منابع را در بین برنامه ها و نهادهای فرهنگی بر اساس دستور کار دولت توزیع می کرد. این توزیع بدون توجه به اثربخشی و کارایی انجام شد. اما با گذار به بودجه مبتنی بر مالیات، دیگر چنین امکانی در اختیار دولت نیست. این موضوع به نهادها و برنامه های فرهنگی محدود نخواهد شد. شرکت های دولتی نیز مشمول همین قانون خواهند بود. تداوم فعالیت این شرکت ها با بودجه های کلان نمونه بارز اثر «تراکم خارج» است; یعنی دولت منابع مالی کشور را می بلعد و فضای تنفس و سرمایه گذاری را برای بخش خصوصی محدود می کند.
ادامه خصوصیسازی نفت با درآمدهای مالیاتی پرسشهای اساسی را مطرح میکند: چرا در شرایط تورمی کنونی مالیاتدهندگان باید هزینه این نهادهای ناکارآمد را بپردازند؟ چرا باید صرفه اقتصادی شهروندانی که در شرایط مذکور مالیات پرداخت کرده اند صرف مؤسسات و شرکت های ناکارآمد شود؟
دوم: مالیات برای «خدمات» یا برای «جبران اشتباهات گذشته»؟
چالش دوم در بخش مخارج مربوط به صندوق های بازنشستگی است. اختصاص رقم ۷۲۵ برای کمک به صندوق های بازنشستگی نشان دهنده شکست مدل های بیمه دولتی است. از منظر اقتصاد سیاسی، دولت از «نیروی کار جوان و مولد» مالیات می گیرد تا هزینه سوء مدیریت چند دهه گذشته را بپردازد.
با پارادایم جدید، دولت نمی تواند بدون پذیرش شکست و تحول در اداره صندوق های بازنشستگی، مسئولیت های نادرست خود را از منابع مالیاتی جبران کند. در یک قرارداد اجتماعی سالم، مالیات «بهای خدمات عمومی» است. پاک نکردن اشتباهات دولت ضمناً هرگونه تلاش برای اصلاح حاکمیت صندوق ها مانند اصلاح پارامتریک و امثال آن بدون رضایت مردم اشتباهی بسیار بزرگتر از فعلی است.
سوم: شفافیت. تنها راه بازسازی اعتماد
در یک سیستم مبتنی بر مالیات، شفافیت دیگر یک انتخاب نیست، بلکه بهای مشروعیت دولت است. دولت باید بتواند ثابت کند که هر ریال مالیات منجر به کاهش هزینه مبادله در بازار، بهبود زیرساخت ها یا تامین امنیت قضایی شده است. اگر مالیات اخذ شود اما صرف بقای بوروکراسی چاق و نهادهای غیر پاسخگو شود، جامعه به سمت «مقاومت مالیاتی» خواهد رفت. اینجاست که ضرورت تدوین یک قرارداد اجتماعی جدید نمایان می شود. در این قرارداد، حق دولت در اخذ مالیات مشروط به حق نظارت دقیق مردم بر هزینه ها شده است.
دو راه بقا یا توسعه
بودجه ۱۴۰۵ ایران را در دوراهی مهمی قرار داده است. با توجه به رکود تورمی، رشد اقتصادی پایین و سیاست های انقباضی، احتمال عدم تحقق درآمدهای مالیاتی بسیار بالاست. در این صورت تلاش دولت برای اخذ مالیات به هر قیمتی ابتدا باعث ورشکستگی شرکت ها و سپس با چاپ پول تورم می شود. نتیجه نهایی ترکیبی از بیکاری و گرانی است که زیرساخت های تولیدی کشور را از بین می برد.
حتی اگر دولت بتواند به گونه ای مالیات بگیرد که عوارض نامطلوب فوق را ایجاد نکند، بدون تغییر در سمت هزینه، مشکلات حل نخواهد شد. دولت نمی تواند با دست چپ از مردم مالیات بگیرد و با دست راست در بنگاه های دولتی ناکارآمد خرج کند.
راه برون رفت تدوین یک قرارداد اجتماعی جدید است. اولین اصل این قرارداد اجتماعی جدید، پاسخگویی کامل دولت به مردم است. دولت باید بپذیرد که در عصر مالیات، دیگر «ارباب» نیست، بلکه «وکیل مخارج» مردم است. اصل دوم کارآمدی نهاد دولتی و صرف درآمدهای مالیاتی فقط برای خدمات عمومی است. اصل سوم بازگرداندن فضای تولید ثروت به وضعیت اقتصاد کشور است. دولت باید امنیت مالکیت را تضمین کند تا اداره مالیات به ابزاری برای سلب مالکیت از ثروت تبدیل نشود.
در غیر این صورت بودجه ۱۴۰۵ سند توسعه نیست، بلکه سندی برای «تامین هزینه ساختار اداری دولت» از جیب نازک ملت خواهد بود; مسیری که در بلندمدت پایدار نیست. باید دید برای جلوگیری از بحران پیش رو قرارداد اجتماعی جدیدی تنظیم می شود یا احیای درآمدهای نفتی بار دیگر دولت را نجات می دهد؟





