- به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان ، زمستان همیشه با برف سفیدش عادت به پاک کردن و طراوت روایت ها دارد. در همان روزهایی که همایش ادواری خبرگزاری تسنیم به میزبانی استان زنجان و در مجتمع بزرگ ترانسفو آغاز شده بود، قدم ها مرا از فضای رسانه ای به حلقه عرفانی یادواره شهدای دوازده روزه جنگ رساند. جایی در سالن اتاق بازرگانی زنجان که مسئولان، خانواده ها و مردم در کنار هم نشسته بودند و تسنیم میزبان این محفل معنوی بود.
هنگام پیاده شدن از ماشین، اولین برف زمستان ۱۴۰۴ زیر کفش هایم شکست. هوا سرد بود اما شوق حضور در یادواره گرمای دیگری داشت. مادرانی که دست فرزندانشان را محکم گرفته بودند، پدرانی که برای راه رفتن با عصا به برف تکیه داده بودند. همین تصاویر نشان می داد که مردم، خانواده شهدا و اصحاب رسانه حتی در سختی سرما، قدم به قدم دور هم جمع شدند.
با نشستن در جای شما و گوش دادن به تلاوت دلنشین قرآن، فضا رنگ دیگری به خود گرفت. صدای قرآن که آرام بر روح جمعیت می نشست، گویی ندا در توقف زمان بود. سپس همه با نواختن سرود ملی بلند شدند. در مقابل تمثال شهدایی که برای عزت و امنیت این مردم ایستادند.
با شنیدن مداحی حاج علیرضا بیگلو، اشک مادران آرام آرام بر گونه هایشان جاری شد. هر کلمه معنایی داشت; خواسته ای که در عمق آن نهفته بود این بود که همه زیر پرچم انقلاب و رهبری و ولایت بایستیم تا خون شهدا پایمال نشود. در گوشه ای از سالن بچه های دهه نود با بازی کودکانه خود به اجرای سلام نظامی پرداختند. نسلی که گویا معنای جنگ و شهادت را لمس کرده است.
تصاویر شهدا به ویژه شهید سردار رضا نجفی در کنار عکس های سردار سلامی، سردار باقری، حاجی زاده و رشید روی دکور سالن نشسته بود و دل آدم را به شدت نوستالژیک می کند. حسرت کسانی که جنگیدند و رفتند. در اینجا نام خدا باید زیاد تکرار می شد; خدایی که جان می دهد و می گیرد و بهترین ها را برای راه راست انتخاب می کند.
ذهنم ناخودآگاه به گیلان رفت. استانی که ۸ هزار شهید دفاع مقدس، مدافع حرم و شهید ۱۲ روزه دارد. وقتی به ردیف اول نگاه کردم پدرانی را دیدم که با چهره هایی آرام اما پر از درد نشسته بودند. پدرانی که عکس فرزندانشان را روی سینه خود نگه می دارند. هر کدام با افتخار می گفتند: پسرم شهید جنگ ۱۲ روزه حمله رژیم صهیونیستی است. این حجیت کلامشان از دلشان می آمد; می توانی جگرت را بدهی و بی تفاوت باشی؟
کمی جلوتر، یک بچه چهار ماه و نیم در گهواره کوچکی در برف بود. کودکی که هرگز نمی داند خلاء پدر شهیدش – شهید طومری – را چگونه با کلمات پر کند. خواستم او را ببوسم و بگویم: شرمنده ایم… تو باید از گرمی آغوش پدرت بهره می بردی و امروز سهم امنیت توست که برای آن جان باخت. در آنجا برای اولین بار از شناسنامه ۱۳ شهید جنگ ۱۲ روزه رونمایی شد. اقدامی ارزشمند که هویت شهدا را ماندگار کرد.
در میان عطر غم، چشمم به کودکی افتاد که در کنار مادری قد بلند ایستاده بود. مادری که هم مادر بود و هم پدر برای سه فرزند که پدرش قربانی جنایت دشمن بود. بچه ها هنوز به عمق فقدان نرسیده بودند، اما آینده آنها چشم به راه لطف خدا و بزرگان خانواده است.
برای من که در خانه شهدا قدم زده ام و با خانواده هایشان صحبت کرده ام، این یادواره معنای دیگری داشت. ۱۳ نفر رفتند تا مردانگی و حیثیت خود را حفظ کنند تا صدای بیگانه در خیابان های شهر به گوش نرسد. وقتی در میان جمعیت کلماتی می شنیدم، خشم گلوی آدم را می فشرد. مسئولانی که خود را شرمنده خانواده شهدا می دانستند.
ذاکر اهل بیت با لهجه ترکی خود حال و هوای سالن را به حال حسینی رساند. سلام نظامی پسری در میان جمعیت تصویر فوق العاده ای بود. نشان داد که حتی نسل جدید هم معنای احترام به نظام را درک می کند. اشک های مادر که آرام آرام روی گونه اش می لغزید و با حجابش آن را پنهان می کرد، زبان خاموش همه مادران شهید بود.
حاج علیرضا بیگلو خطاب به رهبر انقلاب این جمله معروف را قرائت کرد: ما از شعله فروزان قدرت داریم… و پیام فرمانده سپاه قدس استان زنجان قرائت شد. مقام شهدا و خانواده هایشان بالاتر از وصف است.
حضور سردار مقدم فر نیز وزن ویژه ای به جلسه داد. وی با بیان اینکه شهدا پرچمی برافراشتند که ملت ایستاده است، گفت: آنها شکست را به پیروزی، سازش را به مقاومت و ترس را به اقتدار تبدیل کردند. وی به شهید سلیمانی اشاره کرد. که ماموریت داعش را حتی با بیماری به پایان رساند. شهدا جنگ ۱۲ روزه را “ویژه” خواند. شهدایی که در مقابل آمریکا و صهیونیسم ایستادند و شهید مظلوم شدند. خانواده هایی که همه اعضایشان قربانی شدند و داستانشان هنوز ادامه دارد.
وی از رسانه ها خواست تا این شهدا گمنام نمانند. همزمان با این مراسم مراسم تجلیل از خانواده های معظم شهدا آغاز شد. دختری در آغوش مادرش پیر شد، پسران کوچک گل دریافت کردند، پدری پیر عکس فرزندش را در دست داشت. اشک بی اختیار سرازیر شد.
وقتی مراسم تمام شد و از سالن خارج شدم، برف جای خود را به آفتاب داده بود، اما هوا همچنان سرد بود. پدربزرگ کودک چهار و نیم ماهه شهید او را در پتوی پشمی پیچید. از او خواستم برای لحظه ای چهره کودک را ببینم. معصومیتی که در آن نگاه بسته موج می زد، سوالی تلخ را در ذهن می نشاند: کجای دنیا اینقدر ظلم است که کودک پدرش را نبیند؟ دستم را روی گونه های سرخش گذاشتم و در دلم گفتم: خدایا ببخش اگر در وصف این عظمت کم داریم.
صدای همکارم که می گفت صورت بچه را بپوشان تا سرما نخورد مرا به خودم بازگرداند. خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم. تنها دعا این بود: خدایا در راه حسین و زینب(س) به این خانواده ها صبر بده تا بار مسئولیت را به انجام برسانند…
و این روایت تنها تکه ای از کوه صبر مادران و پدران و فرزندان شهداست. داستانی که برف زنجان گفت سفیدتر اما داغتر بود.
گزارش: زلیخا صفری
انتهای پیام/
منبع:تسنیم





