آزادی فردی، بازار و محدودیت علوم اجتماعی

خطاهای جامعه‌شناسی / بخش دوم: کنار گذاردن نظریۀ اقتصادی

به گزارش اکوایران و به نقل از دنیای اقتصاد، چالش ‌هایک به زبان فارسی توسط غلامرضا آزاد ارمکی و امیر آزاد ارمکی ترجمه شده و در سال ۱۳۸۸ توسط نشر نی به چاپ رسیده است. کالدول در این کتاب نه‌تنها به تحلیل دیدگاه‌های اقتصادی ‌هایک درباره بازار آزاد، نظم خودجوش و محدودیت‌های برنامه‌ریزی متمرکز می‌پردازد، بلکه ریشه‌های معرفت‌شناختی و روش‌شناختی اندیشه او را نیز واکاوی می‌کند. نویسنده تلاش می‌کند نشان دهد که اندیشه‌های ‌هایک، صرفا در قالب اقتصاد خرد یا سیاستگذاری اقتصادی خلاصه نمی‌شود، بلکه بنیان‌های عمیقی در فلسفه، روان‌شناسی و نظریه شناخت دارد.

به گزارش دنیای اقتصاد،این کتاب با نگاهی تحلیلی و انتقادی، مسیر فکری ‌هایک را از نوشته‌های اولیه‌اش تا آثار پخته‌ترش دنبال می‌کند. اهمیت «چالش‌ هایک» در این است که به خواننده امکان می‌دهد با تصویری جامع و چندبعدی از اندیشه‌های ‌هایک مواجه شود و نقش او را در مباحث کلیدی قرن بیستم، از جمله مناظره با سوسیالیسم و نقد اقتصاددانان جریان اصلی، بهتر درک کند. کالدول با اتکا به اسناد، نوشته‌ها و زمینه‌های تاریخی، نشان می‌دهد که ‌هایک چگونه به دفاع از آزادی فردی و نظم بازار به‌عنوان سازوکاری برای کشف دانش پراکنده در جامعه برخاست.

این اثر برای دانشجویان اقتصاد، علوم سیاسی، و علاقه‌مندان به فلسفه آزادی ارزشمند است، زیرا هم بعد نظری و هم بعد عملی ایده‌های ‌هایک را روشن می‌کند و چالش‌های فکری او را در برابر جریانات فکری رقیب به تصویر می‌کشد.

بروس کالدول (Bruce Caldwell) پژوهشگر و مورخ اندیشه اقتصادی است که شهرت اصلی او به خاطر مطالعات عمیقش درباره مکتب اتریش و به‌ویژه فریدریش آگوست فون ‌هایک است. او استاد اقتصاد در دانشگاه دوک و مدیر مرکز تاریخ اقتصاد سیاسی بوده و بخش مهمی از فعالیت‌های علمی خود را به تحلیل روش‌شناسی علم اقتصاد و تاریخ تفکر اقتصادی اختصاص داده است. کالدول با رویکردی میان‌رشته‌ای، تلاش می‌کند پیوند میان فلسفه علم، اقتصاد و تاریخ اندیشه را نشان دهد و آثارش، از جمله کتاب «چالش ‌هایک» (Hayek۳۹;s Challenge)، در محافل دانشگاهی مورد توجه قرار گرفته‌اند.

 به تازگی حلقه مطالعاتی از سوی سازمان فلای باتل (The Fly-Bottle) در رابطه با این کتاب برگزار شده است. فلای باتل یک سازمان غیرانتفاعی است که در کانادا ثبت شده و به ترویج گفت‌وگو و تحقیق در میان پژوهشگران ایرانی در زمینه علوم انسانی، هنر و علوم اجتماعی اختصاص دارد.

پروژه‌های فلای باتل شامل برگزاری حلقه‌های مطالعاتی و فعالیت‌های مختلف رسانه‌ای است. یکی از این حلقه‌های مطالعاتی در پاییز ۲۰۲۴ با تمرکز بر مطالعه کتاب بروس کالدول با عنوان چالش ‌هایک به مدیریت  سروش معروضی، استاد فلسفه دانشگاه ایالتی نیویورک تشکیل شد. در پایان این حلقه، شرکت‌کنندگان در یک جلسه اینترنتی با نویسنده کتاب به مصاحبه پرداختند و سوالات خود را در رابطه با کتاب و دیدگاه‌های کالدول در رابطه با‌ هایک مطرح کردند. متنی که در ادامه می‌آید شامل پرسش‌های حضار و پاسخ‌های کالدول در این جلسه است. این متن با رضایت مصاحبه‌شونده منتشر می‌شود.

سوال نخست ما این است که چرا عنوان کتاب را چالش‌هایک گذاشتید و اگر می‌خواستید آن را دوباره بنویسید، امروز نامش چه بود؟

کالدول: بسیار خوب. از شما به خاطر خواندن کار من با این دقت تشکر می‌کنم. هیچ چیز برای یک نویسنده بهتر از داشتن مخاطب نیست، بنابراین خوشحال می‌شوم که به شما کمک کنم. دلیل اینکه من این عنوان را انتخاب کردم این بود که اول از همه،‌ هایک را چالشی برای فهمیدن می‌دانستم، زیرا او در حوزه‌های مختلف زیادی مشارکت داشته است و من به عنوان یک اقتصاددان و سپس به عنوان یک مورخ اقتصادی تعلیم دیده‌ام، اما درباره این حوزه‌های مختلف دیگر نمی‌دانستم که باید خودم را در آن حوزه‌ها تعلیم می‌دادم تا بتوانم استدلال‌هایی را که او مطرح می‌کرد، درک کنم و به آنها بپردازم.

بنابراین این دلیلی بود که در ذهن خودم داشتم. اما فکر می‌کنم دلیل مهم‌تر این انتخاب این است که پروژه فکری‌ هایک، چالشی را برای بسیاری از روش‌های مرسوم تفکر در مورد علوم اجتماعی به طور کلی و اقتصاد به طور خاص ایجاد می‌کند. من الان واقعا عنوان «چالش‌هایک» را دوست دارم. اما اگر بخواهم چیزی را تغییر بدهم زیر عنوان کتاب است. زیر تیتر فعلی «یک زندگی‌نامه فکری از اف. ای.‌هایک (An Intellectual Biography of F.A. Hayek)» است، با این حال زیر تیتر اصلی «اف. ای.‌هایک و محدودیت‌های علوم اجتماعی (F.A. Hayek and The Limits of Social Sciences)» بود که به نظر من پیام اساسی کتاب را نمایان می‌کند؛ اینکه علوم اجتماعی در واقع با توصیف یا تصور ما از علوم طبیعی متفاوت است و آگاه بودن از این موضوع مهم است.

اما سردبیر انتشارات شیکاگو گفت که این عنوان به اندازه «یک زندگی‌نامه فکری» فروش نخواهد داشت. بنابراین او مرا متقاعد کرد که زیر تیتر اصلی را برخلاف میل درونی خود تغییر دهم. البته وقتی کتاب منتشر شد، برخی از منتقدان گفتند که این کتاب بسیار جالبی است، اما یک زندگی‌نامه از اف. ای.‌هایک نیست، بلکه در مورد روش‌شناسی‌ هایک صحبت می‌کند. بنابراین، اشتباه بود که عنوان را تغییر دادم.اگر اکنون کتاب دوباره منتشر می‌شد، عنوان جدید و اصلی را بر آن می‌گذاشتم.

خطاهای جامعه‌شناسی / بخش دوم: کنار گذاردن نظریۀ اقتصادی

اهالی علوم اجتماعی بیش از یکصد سال است که از خلال مقایسۀ پیشکش و مبادله امید دارند آلترناتیوی را برای اقتصاد مبادله‌محور کاپیتالیستی بیابند. پرسشی که ظاهراً هیچ‌گاه برایشان مطرح نشده این است که چه کسی در اقتصاد کاپیتالیستی مانع ردوبدل کردن پیشکش میان افراد می‌شود؟

 سوال بعدی این است که منگر و میزس بر بررسی جوامع در زمینه‌های تاریخی و فرهنگی خودشان تاکید داشتند، درحالی‌که مکتب تاریخی آلمان قوانین اقتصادی جهانی یا پیش‌بینی‌کننده‌ای (predictive) را ترویج می‌کرد. چیزی که در این میان بسیار جالب و کمی گیج‌کننده بود این است که منگر و میزس از مکتب تاریخی به دلیل عدم ارائه قوانین کلی یا پیش‌بینی‌کننده انتقاد کردند، اما در عین حال، خود اقتصاددانان اتریشی معمولا نسبت به پیش‌بینی در اقتصاد بسیار شکاک هستند. بنابراین حدس می‌زنم اینجا دو سوال وجود دارد. اول، آیا فکر می‌کنید منگر و میزس عمدتا از این که مکتب تاریخی توصیفی بود و نه به اندازه کافی نظری، ناامید شده بودند یا در واقع انتظار نوعی قدرت پیش‌بینی از نظریه اقتصادی داشتند؟ نظر شما چیست؟

کالدول: خب، همه چیز به معنی کلمه «پیش‌بینی» بستگی دارد. اگر براساس یک تحلیل استاندارد عرضه و تقاضا فکر کنیم که در یک کلاس اصول اقتصاد می‌خوانید، می‌توانید بگویید که اگر تغییری در تقاضا وجود داشته باشد، یک نتیجه خاص را خواهید گرفت. شما در حال پیش‌بینی هستید، اما این یک پیش‌بینی مشروط بر اساس یک تغییر خاص و ثبات سایر شرایط است؛ درحالی‌که اگر به دنیای واقعی نگاه کنید، همه چیز همیشه و همزمان در حال تغییر است.

بنابراین تا چه حد شما واقعا قادر به پیش‌بینی هستید؟ من فکر می‌کنم روشی که اقتصاد به طور کلی به عنوان یک رشته علمی با این موضوع برخورد می‌کند این است که می‌گوییم پیش‌بینی‌های مبتنی بر فرض ثابت بودن سایر شرایط (ceteris paribus) انجام می‌دهیم. ما آنها را پیش‌بینی می‌نامیم، اما اساسا می‌گوییم که خب، با فرض ثبات سایر شرایط اگر این یک تغییر وجود داشت، جهت حرکت چیزها اینگونه خواهد بود.

چیزی که مکتب تاریخی آلمان به آن اشاره می‌کرد، این بود که شرایط هر کشوری متفاوت است. شما پیشینه‌های اخلاقی متفاوت، نهادهای سیاسی متفاوت و شرکای تجاری متفاوتی دارید. چیزهای مختلفی در این کشورها وجود دارد. بنابراین تاکید آنها بر جنبه‌های نهادی به نظر من کاملا درست و منطقی است.

این امر مهم است. اما آنها توصیه‌های سیاستی خود را از کجا می‌گرفتند؟ من فکر می‌کنم اتریشی‌ها کاملا حق داشتند که می‌گفتند اساسا هواداران مکتب تاریخی افرادی بودند که از رژیم موجود حمایت می‌کردند و سیاست خود را بر این اساس قرار می‌دادند که این نوع سیاستی است که برای امپراتوری آلمان در این لحظه خاص مناسب است و این همان چیزی است که ما در حال مطالعه آن هستیم.

آنها توصیه‌های سیاستی ارائه می‌دادند. محدودیت‌های علوم اجتماعی از دیدگاه آنها این بود که همه چیز واقعا در این مرحله بسیار پیچیده است. ما باید تمام این تحقیقات را به صورت تجربی انجام دهیم. باید به جمع‌آوری آمار ادامه دهیم و شاید در آینده بتوانیم یک علم اجتماعی داشته باشیم که به روشی که اتریشی‌ها رویکردشان را به علم اجتماعی ارائه می‌دادند، قابل تعمیم‌تر باشد. 

بنابراین، من فکر می‌کنم در مورد این روش علمی، مشکلاتی وجود داشت و این یک معضل همیشگی است. اگر به توسعه علم اقتصاد در طول ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال نگاه کنید، به نظر من این حرکت به عقب و جلو بین «ما می‌خواهیم یک رویکرد نظری داشته باشیم» و «ما می‌خواهیم یک رویکرد تجربی داشته باشیم» همواره وجود دارد. وقتی من در مقطع کارشناسی ارشد بودم، نظریه همه چیز بود.

کار تجربی بسیار کم اهمیت بود. اما اگر امروز به یک برنامه تحصیلی دکترا در اقتصاد در ایالات متحده نگاه کنید، تاکید بسیار بیشتری بر تکنیک‌های تجربی و کار تجربی وجود دارد. بنابراین من فکر می‌کنم دلیل بروز این وضعیت این است که هیچ‌کدام به تنهایی هرگز کافی نخواهند بود و ترکیب درست هر دو چیزی است که واقعا آرزوی آن را داریم، اما اغلب گفتن آن آسان‌تر از انجام آن است.

شما از این دوگانگی به عنوان یک دوگانگی غیرضروری یاد کردید، درست است؟ مثل دوگانگی بین ذهن و بدن.

کالدول: خب، نمی‌دانم.شومپیتر مباحث موسوم به جدال روش‌ها (Methodenstreit) را نوعی تلف کردن انرژی می‌دانست. من فکر می‌کنم در کتاب به آن اشاره کرده‌ام. تا حدی سخت است که با آن ارزیابی موافق نباشم، اما فکر می‌کنم هر طرف به یک دیدگاه خاص می‌رسد که باید به آن فکر کرد. اگر امروز آموزش استاندارد در اقتصاد را ببینید، تاکید بسیار کمی بر تاریخ این اختلافات وجود دارد و من فکر می‌کنم داشتن دانش از تاریخ این اختلافات شما را به یک اقتصاددان بهتر تبدیل می‌کند، زیرا این باعث می‌شود که شما فقط به تکنیک‌های فعلی که در حال یادگیری آنها هستید، محدود نباشید. اقتصاد علمی است که شامل یک سری «حقایق اساسی» است که مردم در مورد پدیده‌های اقتصادی و اجتماعی به دست آورده‌اند.

این فرآیند از زمان آدام اسمیت آغاز شده و می‌توان آن را به طور مداوم توسط نویسندگان مختلف در طول زمان مشاهده کرد. این در مقابل تعریف «جریان اصلی» از علم اقتصاد است که کل علم را شامل چیزهایی می‌داند که در آن دهه خاص در مقطع کارشناسی ارشد یاد می‌گیرید. دست کم در طول زندگی من، این محتوا قطعا تغییر کرده است و مطمئنا برای افراد دیگر نیز در طول زمان متفاوت بوده است.

در کتاب «فراتر از پوزیتیویسم (Beyond Positivism)» شما از نوعی روش‌شناسی کثرت‌گرا (pluralist) در علوم اقتصادی و اجتماعی حمایت کردید که بسیار شبیه به آن دیدگاهی است که فایرابند از آن صحبت می‌کند. بسیاری می‌گویند دیدگاه معرفت‌شناختی فایرابند که به نام آنارشیسم معرفت‌شناختی شناخته می‌شود شباهت زیادی به دیدگاه‌های ‌هایک در مقاله مشهور خود با عنوان «کاربرد دانش در جامعه (The Use of Knowledge in Society)» دارد. سوالی که در این میان پیش می‌آید این است که آیا روش‌شناسی کثرت‌گرای شما، راه را به سوی پژوهش در مورد ‌هایک باز کرده است؟ آیا این امر، ارتباطی با دیدگاه‌های فایرابند دارد؟

کالدول: خب، فایرابند یک آنارشیست روش‌شناختی است و من یک آنارشیست نیستم، بنابراین، دفاع از آنارشیسم روش‌شناختی، هدف من در دفاع از کثرت‌گرایی روش‌شناختی نبود. من «فراتر از پوزیتیویسم» را به عنوان پایان‌نامه دکترای خود نوشتم و در آن زمان مورد اتریشی‌ها چیز زیادی نمی‌دانستم. در آن دوران، اتریشی‌ها به نظر من جالب بودند زیرا از دیدگاه کسی که به عنوان یک اقتصاددان تعلیم می‌دید، دیدگاه‌های آنها بسیار نامتعارف محسوب می‌شد.

وقتی در مورد درست بودن پیشینی (a priori) برخی امور صحبت می‌کنید و اجازه می‌دهید که استنتاج‌ها از طریق یک زنجیره منطقی کلامی به قطعیت برسند، شیوه کاری شما به نظر یک اقتصاددان عجیب می‌آمد. این شیوه با نوع آموزشی که من به عنوان یک اقتصاددان دریافت کرده بودم، بسیار متفاوت بود، بنابراین من در ذهنم هیچ یک از نوشته‌های روش‌شناختی‌ام در آن کتاب را با اتریشی‌ها مرتبط نمی‌دانستم.

وقتی پایان‌نامه‌ام را تمام کردم، یک سال به دانشگاه نیویورک رفتم (این را در ابتدای چالش‌ هایک ذکر کردم) و در آنجا بود که من در حال تبدیل پایان‌نامه‌ام به یک کتاب بودم که در نهایت «فراتر از پوزیتیویسم» شد. در آنجا بود که من شروع به آشنایی با اتریشی‌ها کردم. بنابراین من واقعا به این چیزها فکر نمی‌کردم.

حالا چرا من از کثرت‌گرایی روش‌شناختی دفاع می‌کردم؟ به نظر من می‌آمد که اقتصاددانان وقتی رویکرد خود را توجیه می‌کردند (این به طور خاص شامل اقتصاددانان جریان اصلی می‌شد) اغلب به روش‌شناسی اشاره‌ای نمی‌کردند. آنها فقط هر کاری را که همیشه انجام می‌دادند، انجام می‌دادند. رویکردشان شبیه این نقل‌قول معروف بود که «اقتصاد خوب آن چیزی است که اقتصاددانان انجام می‌دهند».

بنابراین تأمل زیادی در رابطه با روش‌شناسی وجود نداشت؛ با این حال، من در ذهن خودم فکر می‌کردم که چرا پاسخی به این سوالات توسط اقتصاددانان مطرح نشده است؟ من اقتصاد را به عنوان دانشجوی کارشناسی خواندم و به نظر من بسیار منطقی می‌آمد، اما وقتی به مقطع کارشناسی ارشد رسیدم، بسیار متفاوت به نظر می‌رسید.

هرگز توضیح داده نشد که چرا این رویکرد متفاوت بود. به نظر می‌رسید که رویکرد کارشناسی ارشد ریاضیاتی‌تر و صوری‌تر است، اما واقعا فراتر از آنچه ما قبلا به‌عنوان دانشجویان کارشناسی درک کرده و یاد گرفته بودیم، گسترش نمی‌یافت. سوالی که در مقطع کارشناسی ارشد در ذهنم شکل گرفت این بود که چرا اقتصاد به این شکل به نظر می‌رسد و به همین دلیل بود که من به مطالعه روش‌شناسی اقتصادی جذب شدم.

روش‌شناسی اقتصادی اغلب از استدلال‌هایی استفاده می‌کرد که تا حدی از فلسفه پوزیتیویستی علم یا تجربه‌گرایی منطقی نشات گرفته بود. بنابراین من فکر کردم که شاید اگر من پوزیتیویسم منطقی و تجربه‌گرایی منطقی را مرور کنم، بینش بهتری در مورد اینکه چرا اقتصاد به این شکل به نظر می‌رسد، به دست می‌آورم؛ با این حال، چیزی که من کشف کردم این بود که اقتصاددانان تا حدی که سعی می‌کردند در مورد کاری که انجام می‌دادند به معنای روش‌شناختی صحبت کنند، از روشی فلسفی وام می‌گرفتند که در فلسفه علم، تقریبا یک رویکرد مرده محسوب می‌شد.

به‌خصوص در زمانی که من فراتر از پوزیتیویسم را می‌نوشتم، تجربه‌گرایی منطقی و پوزیتیویسم منطقی بر اثر انتقادات فلسفی درونی مطرح شده فروپاشیده بودند. این انتقادهای بیرونی نبودند که نشان دادند پوزیتیویسم اشتباه است؛ بلکه رویکردی درونی بود. به نظر نمی‌رسید که پوزیتیویسم جوابگو باشد. هیچ غول بزرگ فلسفی از پوزیتیویسم منطقی بیرون نیامد و به عنوان تجربه‌گرایی منطقی توسعه پیدا نکرد.

بنابراین با توجه به بی‌نظمی که من در فلسفه می‌دیدم و ناتوانی اقتصاددانان در بیان دلایلی که چرا اقتصاد به این شکل به نظر می‌رسید، من فکر کردم که کثرت‌گرایی روشی درست است. دیدگاه کثرت‌گرایان این بود که ما نمی‌دانیم چه کار می‌کنیم. به نظر می‌رسد که این یک موضع معقول باشد که اگر در مورد مبانی رشته خود مطمئن نیستید، آن را باید اتخاذ کنید.

من در واقع فکر می‌کنم که در نهایت، وقتی بیشتر در مورد لیبرالیسم کلاسیک یاد گرفتم، خودم را به عنوان کسی می‌دیدم که یک لیبرال کلاسیک است و فکر می‌کنم یک عنصر لیبرالیسم در حمایت من از کثرت‌گرایی وجود داشت. این رویکرد اساسا اینگونه بود که ما به عنوان اقتصاددان و روش‌شناس نمی‌خواهیم دقیقا دیکته کنیم که کارها در این رشته علمی چگونه باید انجام شوند. بیایید راه خود را پیدا کنیم و به راه‌های جایگزین مختلف برای درک پدیده‌های اجتماعی نگاه کنیم.

این یک پاسخ بسیار طولانی به یک سوال کوتاه است، اما این تاریخچه درونی تفکر من بود زمانی که من این ایده‌ها را توسعه می‌دادم. در مورد نقش مقاله «کاربرد دانش در جامعه» باید بگویم که من در واقع حتی آن مقاله را در زمان نوشتن «فراتر از پوزیتیویسم» نمی‌شناختم. این چیزی بود که بعدها با آن مواجه شدم، اما این مقاله، احتمالا مهم‌ترین مقاله او است.

در این سوال می‌خواهیم مستقیما به بخشی از کتاب شما بپردازیم. در صفحه ۲۲۷، شما می‌گویید «هایک در برخی از مقالات خود، حتی تعریف خود از تعادل را رد کرد. این مقالات نشان می‌دهد که در پایان عمر، تعهد ‌هایک به نظریه تعادل به پایین‌ترین حد خود رسیده بود.» سوالی که در این میان مطرح می‌شود این است که آیا‌ هایک در نهایت مدل‌سازی مبتنی بر تعادل را به عنوان یک رویکرد اساسا گمراه‌کننده برای درک پدیده‌های اقتصادی واقعی می‌دید یا او صرفا به محدودیت‌های خاص آن اشاره کرده است؟

کالدول: این یک سوال عالی است. من فکر می‌کنم که‌ هایک در نهایت به این باور رسید که استعاره تعادل گاهی اوقات برای درک پدیده‌های اقتصادی مفید است. بیایید اینگونه به آن فکر کنیم. اول از همه، بخشی از دیدگاه‌های او در بحبوحه «مناظره محاسبه سوسیالیستی (Socialist Calculation Debate)» شکل گرفت. اگر به مقاله‌ای «کاربرد دانش در جامعه» نگاه کنید، او به صورت مستقیم در مورد مناظره محاسبه سوسیالیستی صحبت نمی‌کند، اما این قطعا در ذهن او بود و یکی از سوالاتی که او داشت این بود که مدل‌های ما چه نوع دانشی را در تحلیل‌های خود به صورت مفروض موجود می‌دانند؟ پاسخ‌ هایک این بود که اگر به مدل‌سازی تعادل فکر کنیم، مردم در این مدل نه تنها دانشی مشابه در میان خود دارند  بلکه آن دانش اساسا صحیح است.

با این حال، اگر به دنیای واقعی نگاه کنید، دانش پراکنده است و برخی از چیزهایی که مردم فکر می‌کنند درست است، درست نیست و بنابراین بخشی از دانش بین مردم اشتباه است. در چنین دنیایی، سوال واقعی این است که چرا چنین تصوری وجود دارد که ما می‌توانیم در گذر زمان به چیزی به نام تعادل نزدیک شویم؟ چرا باید چنین پدیده‌ای اصلا ظاهر بشود؟ چرا کنش انسانی اساسا باید به سوی هماهنگی برود؟ درحالی‌که مدل‌سازی متعارف تعادل پیشنهاد می‌کند که کنش‌های افراد به سمت نوعی هماهنگی گرایش دارند.

استدلال ‌هایک در مقالاتی که به عنوان یک اقتصاددان می‌نویسد این بود که نقش بازار در مدل‌سازی تعادل و سیستم‌هایی که توسط اقتصاددانان برای نشان دادن واقعیت اجتماعی و پدیده‌ها استفاده می‌شود به درستی شناخته نشده است.‌ هایک می‌گوید سیستم بازار کارآمد است؛ بازار نهادی است که به مردم اجازه می‌دهد تا هماهنگ شوند، اما این به این دلیل نیست که آنها اطلاعات کامل دارند و آن اطلاعات صحیح است، بلکه در واقع، بازار راهی برای رسیدن به آن هماهنگی از طریق اقدامات افراد مختلف است و این همان چیزی است که به نظر من او در «کاربرد دانش در جامعه» به خوبی نشان می‌دهد. بنابراین ما می‌توانیم به او به عنوان کسی فکر کنیم که این سوال را در اواسط دهه ۱۹۳۰ در مقاله «اقتصاد و دانش (Economics and Knowledge)» مطرح می‌کند و سعی می‌کند به آن در مقاله «کاربرد دانش در جامعه» در دهه ۱۹۴۰ پاسخ دهد.

هایک همچنین در سخنرانی خود در مدرسه اقتصاد لندن در سال ۱۹۸۱، استعاره «جریان» را در مقابل استعاره «تعادل» مطرح می‌کند. او هرگز این بحث را ادامه نداد، اما من فکر می‌کنم یک راه مفیدتر برای فکر کردن در مورد آن این است که متوجه باشیم اقتصاددانان اتریشی بعدی چه کاری انجام دادند. آنها در مورد نظم بازار صحبت می‌کنند و این نظم، نظمی است که به تدریج برقرار می‌شود. این نظم دائما در حال تغییر است، اما خودش را بازسازی می‌کند و من فکر می‌کنم این همان استعاره جریان است که می‌توان از آن استفاده کرد.

یک نکته نهایی نیز وجود دارد و من فکر می‌کنم این برای اقتصاددانان بسیار مهم است. این نکته در مقاله «اقتصاد و دانش» مطرح شد که در سال ۱۹۳۷چاپ شده است و آن این است که اگر به علم اقتصاد فکر کنید، بخش زیادی از مسائل این علم مربوط به تخصیص است. بسیار خب. اگر اطلاعات کامل دارید، می‌دانید بهترین راه برای تخصیص منابع چیست و ما می‌توانیم با استفاده از این اطلاعات به یک نتیجه کارآمد برسیم.‌ هایک می‌گوید ما این کار را یک «محاسبه اقتصادی» می‌نامیم. 

با این حال،‌ هایک تاکید دارد که این روش، یک شکل متفاوت از مساله‌ای است که اقتصاد به طور کلی با آن روبه‌رو است. مساله اقتصاد هماهنگی‌میلیون‌ها انسان مختلف است که هر یک از آنها سلیقه و ترجیحات متفاوت و دانش‌های سطح خرد متنوعی دارند. بنابراین اینها دو مساله اساسا متفاوت هستند. هر دو مساله اقتصادی هستند، اما ما نباید آنها را مشابه در نظر بگیریم. از نظر‌ هایک، این اشتباهی است که سوسیالیست‌ها مرتکب می‌شوند. ما نباید فکر کنیم که می‌توانیم یک اقتصاد را به همان روشی برنامه‌ریزی کنیم که می‌توانیم یک مساله تخصیص اقتصادی را در صورتی تمام اطلاعات را در اختیار داشتیم، حل کنیم. ‌

هایک فکر می‌کرد این یک اشتباه اساسی است. این روش علمی به نظر می‌رسد و تمام مولفه‌های علم را دارد. شما اگرچه در کتاب‌های درسی در مورد کارآیی اقتصادی و غیره صحبت می‌کنید، اما در واقعیت، وقتی در مورد چیزی به بزرگی یک اقتصاد صحبت می‌کنید، اطلاعاتی را که برای تصمیم‌گیری متمرکز در یک مکان نیاز دارید، نخواهید داشت.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *