از زندان پاپیون تا چمبلوما ؛ روایتی پنهان از جنایات منافقین+ فیلم

از زندان پاپیون تا چمبلوما ؛ روایتی پنهان از جنایات منافقین+ فیلم

به گفته خبرگزاری تاسنیم هامدان ، MEK ، که به طور معمول به عنوان “Mojahedin” شناخته می شود ، یکی از خطرناک ترین و جنایتکار ترین گروه های تروریستی در تاریخ معاصر ایران است. با گذشت سالها ، این سازمان هیچ گونه توجه به ارتکاب جنایات علیه ملت و کشور خود ندارد و هیچ محدودیتی برای اعمال خشونت آمیز خود ندارد. از سال ۱۳۶۰ ، این امر به فعالیت های مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران مسلح شده است و در این دوره با انجام عملیات تروریستی بی شماری ، ده ها هزار نفر از افراد بی گناه دفن و خون شدند.

منافقین نه تنها به ۱۷۰۰۰ ایرانیان بی گناه رحمت نداشتند ، بلکه حتی شخصیت های برجسته سیاسی ، مقامات و نیروهای انقلابی در این کشور از خشونت این گروه جان خود را از دست ندادند. ترور چهره هایی مانند شهید دکتر بهشی و ۷۲ مقام در این کشور ، انفجار دفتر نخست وزیر که منجر به شهادت راجائی و شهدای بهنار شد ، تنها یکی از جنایات این گروه تروریستی است.

نکته مهم این است که اقدامات تروریستی منافقین فقط به مرزهای ایران محدود نمی شوند. در طول جنگ ایران -عراق ، این سازمان همچنین با جستجوی پناهندگی به عراق و همکاری با رژیم صدام حسین در سرکوب انتفاضه و کشتن مردم بی گناه عراق درگیر شد. همکاری منافقین با رژیم صدام در این جنایات ، یک نقطه سیاه در تاریخ خود باقی مانده است که فراموش نخواهد شد.

پس از سقوط رژیم صدام حسین و قیام ملت عراق علیه این گروه ، منافقین مجبور شدند دفتر مرکزی خود را از پادگان اشرف به سمت کشورهای دیگر مانند فرانسه و آلبانی منتقل کنند. اگرچه آنها ظاهراً فعالیت های مسلحانه خود را علیه ایران کاهش دادند ، اما این کاهش به معنای پایان تهدید آنها نبود. گروه Mojahedin در فضای مجازی ، به ویژه در زمینه جنگ سایبری انجام شده است و با ایجاد و کارگردانی “ارتش سایبری موژدین” ، که در طول جنگ ۱۲ روزه اخیر بین ایران و اسرائیل دیده می شود ، در مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی بسیار فعال بوده است. در این جنگ ، منافقین با استفاده از ابزارهای دیجیتالی و رسانه های اجتماعی سعی کردند به نفع دشمنان ایران در فضای مجازی و جنگ سایبری کار کنند و تبلیغات گسترده ای علیه ایران انجام دهند.

منافقین از ما می ترسیدند ، هرچند که آنها نیروهای شبه نظامی محسوب می شدند. ترس از منافقین تا آنجا بود که اگر می خواستند کسی را تصرف کنند ، معمولاً سه تانک و مردم را با خود می بردند ، به این معنی که اگر می گفتند “دو نفر بسیجی در پشت کوه دیده می شدند” ، عملیات زیادی راه اندازی و دستگیر می شود.

امروز ، ما مفتخریم که با دو نفر از مبارزان همادان که به مدت سه سال حمله به منافقین را تجربه کرده اند ، صحبت کنیم. این افراد روایت های مستند مهمی از جنایات و رفتارهای MKO دارند. هدف از این مکالمات ارائه اطلاعات دقیق در مورد ماهیت تروریستی و ضد انقلاب این گروه است تا بتوانید دانش عمیق تری از آنچه مردم ایران از آن گذشت پیدا کنید. آنچه در زیر خواهید خواند قسمت دوم این گفتگو است.

TASNIM: آیا بلافاصله پس از اسارت در منطقه Clare بلافاصله به پادگان اشرف نقل مکان کردید؟ ساعتهای اولیه اسارت چگونه گذشت؟

اکبری: نه ، پس از اسارت ، ما به یک سری غرفه ها که در یک دهکده متروک بودند منتقل شدیم. خود این روستا تقریباً غیرقابل سکونت بود ، اما چند غرفه در اطراف آن باقی مانده بود. این غرفه ها قبلاً محل نگهداری حیوانات بودند و اثرات زباله های حیوانات هنوز در آنجا بود. محیط بسیار کثیف و آلوده بود. در آنجا ، نه تنها دست و پای ما بسته شد ، بلکه پشه های زیادی نیز وجود داشت که نیش آنها باعث زخم و التهاب شد.

در همین زمان ، مبارزان ارتش بدر و کردهای عراقی نیز به عهده گرفته بودند ، اما وظیفه کرد برای مدت معینی فاش شد ، و سپس مبارزان لشکر بدر ، که درگیری عراقی و شیعه بودند ، به صدام تحویل داده شدند تا اجرا کنند.

تحمل شرایط موجود در آن هوای گرم برای ما واقعاً دشوار بود. حدود یک ماه ادامه داشت. در آن مکان ، حدود پنج یا شش کودک در کنار دیوار دراز کشیده بودند و دست و پاهای خود را بستند. ما در تلاش بودیم که یکدیگر را به هم بزنند یا لبخند بزنند ، اما منافقین متوجه این رابطه شدند و ما را به سرعت برگرداندند و گفتیم که باید روی دیوار باشیم. اوضاع سخت ، غیر انسانی و واقعاً غیرقابل تحمل بود ، بنابراین ما از نظر روحی و جسمی فشار زیادی به ما وارد می کردیم.

ja’farpour: شرایط ما کاملاً یکسان بود و تقریباً از همان مکان منتقل شدند. این منطقه شبیه به روستای ساکن بود ، با این حال ، وقتی وارد غرفه ها شدیم ، بوی ناخوشایند گاوها به ماشام آمد. در داخل همان غرفه ها ، آنها نیز مورد بازجویی قرار گرفتند. یعنی بازجویی از اتاق به اتاق دیگر تغییر یافت و بسیاری از مردم منتظر بودند تا ما را مورد ضرب و شتم قرار دهند.

در تمام این مدت ، هنگامی که ما به زندان های مختلف و شرایط مختلف منتقل شدیم ، دست ، پا و چشم ما همیشه بسته می شد ، حتی وقتی که با کردهای عراقی هماهنگ بودیم ، به عنوان مثال ، ما را با اتومبیل هایی مانند Conx حمل می کرد. در داخل این پناهگاه ها ، در هر دو طرف تختخواب به همان اندازه برانکارد نصب شده بود که فکر می کردم برای انتقال زخمی یا مشابه استفاده شده است. در این فضای کوچک ، چشمان ما هنوز بسته و بسته به میله در ماشین بسته شده بود ، و سپس ما را مانند یک برانکارد روی تختخواب قرار داد تا ما یکدیگر را ندیدیم. در چنین شرایط دشوار ، منافقین ، که خودشان نیروهای مبارز بودند ، از ما می ترسیدند. ترس از منافقین تا آنجا بود که اگر می خواستند کسی را تصرف کنند ، معمولاً سه تانک و مردم را با خود می بردند ، به این معنی که اگر می گفتند “دو نفر بسیجی در پشت کوه دیده می شدند” ، عملیات زیادی راه اندازی و دستگیر می شود.

این هرگز ما را به مدت یک سال ندیده بود ، بنابراین ما همیشه فکر می کردیم که ، به عنوان مثال ، پس از یک یا دو ماه ، آنها باید از طرف دیگر ، زندانی که ما را به آنجا منتقل کرده بود ، به همان اندازه که ما زندان پاپیون نامیدیم ، زندان وحشتناک بود.

Tasnim: شکنجه منافق چگونه بود؟

ja’farpour: از ابتدا تا پایان اسارت ، شرایط و نحوه شکنجه منافقان متفاوت بود. بگذارید چند مثال بیان کنم. اول از همه ، ما در یک فضای کوچک و انفرادی زندانی شدیم ، نه در اردوگاه اسیر ، به عنوان مثال ۲۰۰ نفر در یک مکان و می توانستند یکدیگر را تشویق کنند. علاوه بر این ، ما یک سال را در سلولهای انفرادی گذراندیم.

در همین زمان ، به همراه ما ، مبارزان ارتش بدر و کردهای عراقی نیز به عهده گرفتند ، اما وظیفه کردها برای مدت معینی فاش شد و سپس رزمندگان بخش بدر ، که درگیری عراقی و شیعه بودند ، به صدام تحویل داده شدند. این یک مسئله مهم بود زیرا منافقین علاوه بر مبارزه با کشور خود ، به کمک صدام نیز کمک می کردند.

پس از آن ، یک سال انفرادی ، که یک شکنجه بزرگ بود ، به عنوان مثال شکنجه ادامه داد: اتاق ما سیمان بود. در بخشی که به یاد می آورم ، زیر فرش عقرب وجود داشت. هیچ پنجره ای وجود نداشت ، و اگر اینطور بود ، کاملاً پوشانده شد. از طرف دیگر منافقین دائماً ما را به سمت صدمه زدن به زندانیان سوق می دادند.

در سلولهای انفرادی ، دیواره ها چهار متر و سیمان بود ، هیچ نور بر روی سلول نمی درخشد. فقط یک پنجره کوچک در داخل حمام وجود داشت که یک دستگاه تهویه در پشت آن با یک تخته وجود داشت. در نمونه دیگری از شکنجه ها ، منافقین به چشم و پاهای ما سوار می شوند ، هیچ کس حق صحبت کردن در ماشین را نداشت و یک پتو را روی ما قرار داد و جایی را گرفت که فقط صدای اطراف آن را شنیدیم. آنها در آنجا به درخت بسته بودند و گفتند که می خواهند شلیک کنند ، با کلماتی مانند “آماده شدن” و “تیراندازی یا پایین کشیدن” سعی در شکنجه ما را از نظر روانی. در یک نقطه دیگر ، ما را به یک سالن بردیم که صدا در آن سالن بود که احساس می کردم یخچال ، دیوارها و کف کاشی است و صدا بسیار منعکس شده است. در آنجا آنها مجبور شدند بنشینند و روی دیوار بنشینند. در عین حال ، بوی بنزین به حدی آمد که در همه جا بو کرد. سپس یکی از منافقین گفت: “شما می شنوید که مجاهدین زندانیان خود را زنده می سوزاند.” این تهدیدها و بوی بنزین باعث ترس و شکنجه ما شد. در حقیقت ، این روند شکنجه و فشارهای روانی در سراسر اسارت ادامه یافت ، و من این شکنجه ها را به عنوان کسی که توسط صلیب سرخ ثبت شده بود ، تجربه می کردم.

اکبری: این هرگز ما را به مدت یک سال ندیده بود ، بنابراین ما همیشه فکر می کردیم که ، به عنوان مثال ، پس از یک یا دو ماه ، آنها باید از طرف دیگر ، زندانی که ما را به آنجا منتقل کرده بود ، اعدام شوند ، همانطور که ما زندان پاپیون را به زندان بسیار قدیمی می نامیدیم ، واقعاً یک زندان وحشتناک بود. حتی پس از سقوط صدام ، ما نتوانستیم مکان دقیق آن زندان را پیدا کنیم. من در این زندان در یک سلول قرار داشتم که به هیچ وجه آب آشامیدنی نداشت ، وقتی وارد راهروها و اتاقها شدید و به سلول می رفتید ، فقط یک مکان برای دراز کشیدن وجود داشت ، هیچ پنجره ای وجود نداشت و هوا به هیچ وجه رد و بدل نمی شد. هنگامی که آنها در سلول بسته شدند ، دیگر نمی توانیم چیزی از آن را ببینیم به جز یک لامپ که آنها روشن شده است.

بعضی اوقات لامپ به مدت یک هفته ، دو هفته یا حتی یک ماه روشن نگه داشته می شد ، اما بعد از آن برق را قطع می کردند و دوباره در همان دوره در تاریکی کامل زندگی می کردند. منافقین آب حوضچه ای را برای ما به ارمغان آوردیم که مجبور شدیم از آنها استفاده کنیم. در سلول من ، هیچ حمام وجود نداشت و ما تمام کارهای شخصی خود را در همان فضای سلول کوچک و محدود انجام می دادیم. مقامات زندان برنامه ها و شرایط مختلفی را برای شکنجه ما ایجاد کرده بودند و این وضعیت هر روز برای ما دشوارتر می شد.

TASNIM: از شش نفری که اسیر شدند ، سه نفر به منافقین جذب شدند. به نظر شما چه کاری انجام داده اید؟

اکبری:خوب ، منافقین ، با این حال ، در تلاش بودند تا تحت هر شرایطی به ما فشار بیاورند تا اعتراف کنند یا به نظر می رسد که ما به آنها پیوسته ایم. اما خدا را شکر ، خدا به ما کمک کرد نه اعتراف کنیم ، و نه ما و نه به سیستم بازگشتیم. واقعاً مقاومت زیادی وجود داشت.

منافقین ، با این حال ، در تلاش بودند تا تحت هر شرایطی به ما فشار بیاورند تا اعتراف کنند یا به نظر می رسد که ما به آنها پیوسته ایم. اما خدا را شکر ، خدا به ما کمک کرد نه اعتراف کنیم ، و نه ما و نه به سیستم بازگشتیم.

در آنجا ، منافقین در هر مرحله و مناسبت از روشهای مختلفی استفاده می کردند. به عنوان مثال ، آنها در ابتدا اعدام های چشمگیر برگزار کردند تا ما را مجبور به اعتراف و توهین کنند. آنها این موارد را برای استفاده به عنوان یک سند ضبط کردند. این شرایط منجر به این شد که اگر مقاومت کنیم ، احتمالاً اعدام خواهیم شد. استرس جسمی و روحی زیادی وجود داشت. ضرب و شتم و شکنجه به گونه ای بود که یکی خسته و فکر تسلیم شدن بود. بعضی اوقات آنها به روشهای ذهنی مانند روشن و خاموش کردن لامپ ها فشار می آورند تا ما را مجبور به همکاری کنند.

البته ظرفیت هر شخص متفاوت است. هر کس محدودیت غیرممکن دارد و وقتی فشار وارد می شود ، امکان مقاومت کاهش می یابد. آنها از تمام ابزارهای جسمی و روحی برای اعتراف و همکاری ما استفاده کردند.

روش دیگر استفاده از خواندن کتاب بود. کتابهایی مانند “فاطمه فاطمه” یا کتابهایی در فضا است که به نوعی القاء خاصی را برای تغییر ذهن ما منتقل می کنند. آنها همچنین سعی کردند با مهربانی ، غذا و ظاهر ما را به خود جلب کنند.

من به یاد می آورم که حتی آقای جعفرپور ، که مشکلی داشت ، پیشنهاد کرد که به اسرائیل برود و زندگی و پای او را در آنجا معالجه کند ، ما همه این پیشنهادات را رد کردیم زیرا هدف ما دفاع از کشور و کشورمان بود و از خون شهدایی که برای ایران ریخته بودند ، دفاع کردیم.

به این ترتیب ، متأسفانه ، بقیه افراد به دلایل مختلف تحت استرس روانی ، جسمی و ایدئولوژیکی جذب شدند. منافقین ، که توسط سازمانهایی مانند موساد آموزش دیده بودند ، بسیار ظریف رفتار کردند. آنها اعتقادات التقاطی داشتند و بحث هایی مانند تکامل ایدئولوژیک و انقلاب ایدئولوژیک را مطرح کردند.

به عنوان مثال ، ازدواج های نمادین در سازمان Mojahedin وجود داشت و ازدواج های واقعی ممنوع بود. آنها معتقد بودند که زنان در سازمان باید از نظر رهبری و فرماندهی تکامل یابد. به این معنی است که اگر یک زن فرمانده فرمانده بود ، باید بتواند یک فرمانده بالاتر شود ،

ما عکس هایی از برنامه ای را دیدیم که در آن مهدی ابیشامچی (شخص دوم) همسرش مریم غجاجرزادانلو را به عنوان نمادی از این “تکامل” به مسعود رجوی معرفی کرد. اینها بخشی از اعتقادات ایدئولوژیک و ایدئولوژیک آنها بود.

از آنجا که ما جوان و جوان بودیم و اطلاعات کافی نداشتیم ، این فشارهای فکری ، روانی و جسمی باعث شد که سه نفر از ما جذب شوند. من مطمئن هستم که آنها اکنون متاسفم. یکی از آنها با یک ترفند از پادگان اشرف فرار کرد و از آنها جدا شد و اکنون در آلمان زندگی می کند.

ادامه …

بشر

پایان پیام/

منبع:تسنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خبرهای امروز:

پیشنهادات سردبیر: